زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

اولین سفربعد از عقدمون و در طول4سال باهم بودنمون به شمال. شنبه  91/3/13ساعت 7 غروب تا چهارشنبه 91/3/17 ساعت 4 صبح. به معنای واقعی عااااااااااااااالی بود و حسابی ازین سفر لذت بردیم. خدایا برای همه چی ازت ممنونم. به زودی با کلی عکس از شمال برمیگردم.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فردا یعنی جمعه 91/2/22 ساعت 12 وقت محضرمونه. فردا قراره بزرگترین و قشنگترین اتفاق زندگی من و سیب انجام بشه.

قول میدم تو اون لحظه ی قشنگ بیاد تک تکتون باشم و از صمیم قلب برای همتون آرزوی خوشبختی میکنم، شما هم اگه یاد ما از خاطرتون گذشت واسه خوشبختیمون دعا کنیین مهربونای من


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام دوست جونیای گلم، خوبین؟ خوشین؟ امیدوارم که هرجا که هستین سالم و سلامت باشین

اول از همه از دوستای خیلییییی گلم که میان و بهم سر میزنن کلی ممنونم و خیلی خیلی شرمنده ام که نمیتونم خوبیتونو جبران کنم. بخدا این روزا انقدر سرم شلوغه که دوست دارم چند تا از خودم کپی بگیرم تا بتونم به همه ی کارام برسم تمام سعیمو میکنم که لااقل از گوشیمم که شده به همتون سر بزنمو بخونمتون اما دیگه نمیشه کامنت بذارم واستون.

الانم اومدم هول هولی چند تا خبر بهتون بدم و برم.

اول از همه اینکه 5شنبه ی هفته ی پیش یعنی 2/7 رفتیم آزمایشگاه و خدا رو شکر همه چی اکی بود. فقط کلی سر کلاس مشاورش خندیدم. آخه من نمیدونم دختر 17،18 ساله رو چه به ازدواج؟!! واااااااای خدا یه سوالایی میپرسید که هم دلم واسش میسوخت هم مرده بودم از خنده


شنبه هم که گفتم میرم پیش همون دکتره واسه عمل زیبایی اما اون دوستم که قرار بود باهاش برم رفته بود شمال و قرار رو گذاشتیم واسه دوشنبه.

خلاصه پریروز بعد از دانشگاه با نینا رفتیم مطب دکتر. جناب دکتر هم صراحتاً اعلام کردن که بینی بنده به عمل احتیاج داره و هیچ تناسبی با صورتم نداره و اگه عمل کنم خیلی خوشگلتر میشم. با اینکه فکر میکردم بینیم گوشتیه دکتر گفت که اصلاً گوشتی نیست و نوک بینیم غضروفه. کلی ازش سوال کردم و خیالمو راحت کرد که هیچ مشکلی برام پیش نمیاد. حالا قراره برم عکس بندازم و دوباره برم پیشش.

راستش من نمیخوام به همین یه دکتر کفایت کنم و میخوام پیش چند نفر دیگه هم برمو حسابی تحقیق کنم تا بعداً پشیمون نشم.

تصمیمم واسه عمل خیلییییییی جدیه اما تنها مشکلم اینه که دچار عذاب وجدانم. همش با خودم میگم نکنه خدا از دستم ناراحت شه که دارم ناشکری میکنم و اونوقت نتیجه ی عملم بد شه؟ (میدونم خیلی مسخرست اما خب دست خودم نیست، همش تو این فکرم که اگه اینکارو کنم خدارو از خودم رنجوندم)

تازشم مشکل بعدیم اینه که مامان و بابام به هیچ عنوان راضی نیستن. اما سیب نه کاملاً راضیه نه ناراضی. میگه هر جور خودت دوست داری.

اگه بخوام عمل کنم میذارم واسه مهر. هم امتحانای لعنتی دانشگام تموم میشه هم بعد از عقدمه و نیازی به رضایت بابام نیست. به سیب گفتم که باید بعد از عمل یه هفته بریم هتل بمونیم و ازم مراقبت کنه تا حالم خوب شه. با اینکه میدونم عمراً مامانم بذاره همچین کاری کنم ولی بازم کوتاه نمیام. خب دوست دارم قبل از عروسیم اینکارو کنم . این همه داریم واسه عروسی هزینه میکنیم میخوام تو عکسا و فیلم عروسی عالی باشم اما مامان میگه تا وقتی تو خونه ی باباتی حق نداری اینکارو کنی رفتی خونه ی سیب هر کاری میخوای بکن . اما بعد از عروسی دیگه چه فایده داره عمل کردن من؟



خدا نوشت: خدا جونی، مهربونم ، عزیزترینم به خدا من ناشکری نمیکنم تو بهترینارو بهم دادی اما خب بذار اینکارو کنم. اصلاً یه کاری میکنم، هرچی تو بگی همون. باشه؟


پ.ن:پست بعد چند تا عکس میذارم ، شما دوست جونیایی که میگید احتیاجی به عمل ندارم تو رو خدا صادقانه بهم بگین نظرتونو