سلام دوست جونیای مهربون،خوبین؟
نماز و روزه هاتون قبول باشه دوستای گلم.
خب بذارین از 2شنبه شروع کنم که ...
سلام به همه دوست جونیای مهربون
از دیدن عنوان این پستم تعجب نکنین! بله قراره تا یکی دو ساعت دیگه یه زلزله 10 ریشتری بیاد! البته فقط تو خونه ی ما!
این زلزله کسی نیست جز آنا کوچولوی 6 ساله
واااااای خدا یاد شیطنتاش که میفتم تمام موهای تنم سیخ میشه!از صبح تا حالا هم هرچی که دم دستش باشه رو جمع کردم ، یه 4،5 تایی هم سی دی کارتون آماده کردم که اومد واسش بذارم تا از جاش تکون نخوره! آخه خدارو شکر کارتون خیلی دوست داره و چند ساعت پشت سر هم میشینه نگاه میکنه
تا نیومده بذارین واستون بگم این چند روز چه اتفاقایی افتاد.
سلام به همه ی دوست جونیایی که اینجارو میخونن
اول از همه امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین و در کنار اونی که دوستش دارین در آرامش کامل به سر ببرین.
خب این چند وقته که ننوشتم انقده خاطره واسم جمع شده که نگو! نمیدونم از کجا شروع کنم
2 هفته پیش تولدم بود و چون میفتاد وسط هفته روز جمعه یه جشن کوچولو گرفتیم و چند تا از دوستام و دخملای فامیلمونو دعوت کردم و کلی بزن و برقص کردیم و شام خوردیم.
البته همون روز اصلی تفلدم که سه شنبه بود میخواستم از سرکار برگردم خونه که یهو موبایلم زنگ خورد،دیدم نینا دوستمه که میگه زودی بیا بیرون دم در منتظرتیم، منم سریع کارامو جمع و جور کردم و رفتم بیرون دیدم نینا و فافا تو ماشین نشستن. خلاصه رفتم سوار شدم و یهو شروع کردن دست و سوت و تفلدت مبارک بعدش نینا گفت بریم یه جایی به مناسبت تولد من قل بزنیم! منم که کلی ذوق کرده بودم گفتم باشه پس بریم یه جای سرسبز و خوش آب و هوا، نینا گفت: فشم یا شیان؟ اما من چون باید زود برمیگشتم خونه و محل کارمم مرکز شهره و تا میخواستیم بریم اونجا و برگردم خونه نصف شب میشد قرار شد بریم فرحزاد ،جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت، البته من قبلش به آقای سیب عزیزم زنگ زدم و بهش گفتم که میخوام با دوستام برم ددر، اونم گفت اکشال نداره برو ولی زودی برگرد خونه، آخه سیب جونم دوست نداره من زیاد و بدون اون برم قلیون بکشم.
یه عالمه لباس و عطر و کیف و مقداری هم وجه نقد، چقدر کیف میده آدم کادو میگیره
اما تو این هفته ای که گذشت چون سیب جونم رفته بود مسافرت نشد که همدیگرو ببینیم و قرار شده که فردا باهم بریم بیرون ومن واسه سومین بار جشن تفلد بگیرم! البته این یکی چون با عشقمه خیلی خیلی خاصهالان تازه از باشگاه برگشتم بعد از مدتها که قرار بود با نینا بریم بدنسازی بالاخره طلسم شکست و امروز رفتیم و کلی ورزش کردیم
از بس فعالیتم کم شده حالا که یه خرده ورزش کردم تمام بدنم درد میکنه
خب تا جایی که یادم میومد همه چیزو هر چند مختصر تعریف کردم، دیگه برم بخوابم که دارم غش میکنم از خستگی
اینجارو درست کردم مثلاً واسه اینکه خاطراتمو توش بنویسم اما از بس تنبلم
حوصله ی اینکارم ندارم ، اتفاقاً هفته ی پیش کلی اتفاقای خوب وبد واسم افتاد.
الان که اصلاً حوصله ندارم چیزی بنویسم ،بدجوری دلم گرفته،آخه عشقم رفته
مسافرت، خب منم دلم واسش بدجوری تنگیده
اما قول میدم زودی بیام و همه چیو بنویسم
پ.ن:سیب عزیزم مواظب خودت باش، سعی کن حسابی بهت خوش بگذره، میخوام با یه عالمه انرژی مثبت برگردی پیشم