-
دالی :)
جمعه 27 تیرماه سال 1393 20:23
اهم اهممممم سلام عرض میکنم خدمت همه ی دوست جونیای گلم تو رو خدا منو نزنید بابت این غیبت کبرام. بخدا نه بی معرفتم نه شماهارو فراموش کردم. یه مدت که ننوشتم پشتم حسابی باد خورد بعدش دیگه روم نمیشد بیام اینجا . حالا هم دلو زدم به دریا گفتم بیام یه سر بزنم ببینم اصن کسی منو یادش مونده یانه. که دیدم اوووووووه چقد کامنت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 22:51
یه ماهِ باقیمونده انقدر با سرعت داره میگذره که خودمم باورم نمیشه. فقط 4 روز مونده به عروسی! راستش به تعداد روزای مونده که فکر میکنم استرس میگیرم ولی همینجوری هیچ حسی ندارم خدارو شکر تمام کارامون تموم شد. لباس عروسمم تحویل گرفتم. همون شد که همیشه میخواستم. فقط مونده تور سرم و کتم که اونم 4شنبه میگیرم. جمعه مثل خلا...
-
یه ماهِ دیگه این موقع.....
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 18:34
دقیقاً یه ماه دیگه این موقع به امید خدا علوس شدم و سر سفره عقد نشستم ، البته عقد الکی انقدر روزا تند تند میگذره که حد نداره انگار همین دیروز بود که گفتم 70روز تا عروسیم مونده . تمام خریدام تموم شده فقط مونده سرویس خوابم . البته رو تختیمو از اینجا گرفتم بالاخره. میدونید چیه بچه ها؟ من واقعاً به این حرف ایمان پیدا کردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 21:44
-
اندر احوالات این روزها
شنبه 8 تیرماه سال 1392 22:25
خب از کجا شروع کنم؟ آهان اول از همه اینکه 2 هفته پیش با نینا و مانیا رفتیم دنبال آرایشگاه سمت ت.ه.ران پ.ارس. 4 تا آرایشگاه معروف گ.ل س.رخ، گ.ل.ها ، گ.ل آ.را و گ.ل رز رو دیدیم. هر4 تاشون بجز گ.ل رز که افتضاح بود تقریباً تو یه سبک بودن ولی کارای گ.ل.ها بیشتر از همه به دلم نشست. اون روز فقط آلبوماشونو دیدیم و فرداش که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 21:30
-
عکس اضافه شد
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 21:39
-
دلم واسه همتون تنگ شده ....
جمعه 10 آذرماه سال 1391 22:56
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 22:07
-
یک شب رویایی...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 23:28
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 15:24
این روزا انقدر درگیرم که نه تنها فرصت نوشتن خاطراتم رو ندارم حتی دیگه دست و دلم به نوشتن نمیره گفته بودم قراره برم مسافرت زادگاه سیبینا. خب رفتیم و جای همتونم خالی خیلیییی خوش گذشت. عمه ها و عمو و مادربزرگ و بچه هاشون بینهایت مهربون بودن و کلی عاشقشون شدم. حالا خدا کنه این احساس دو طرفه باشه و اونا هم منو دوست داشته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 21:48
سلام سلام صدتا سلام به همه ی دوست جونیای عزیزم خوبید؟ خوشید؟سلامتید؟ ایشالا که هرجا و مشغول هرکاری که هستید خوب و سلامت باشید. راستی نماز و روزه هاتونم قبول باشه و امیدوارم تو شبای قدر هرچی که از خدا خواستید بهتون بده. هفته ی پیش 5شنبه سیب جونم رفت عکسامونو از آتلیه گرفت، من که خیلی دوسشون دارم .خوشگل شدن. همونروزم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیرماه سال 1391 22:46
سلام دوست جونیای گلم. اول از همه مرسیییییییی از همتون که انقدر ماهید و تولدمو چه اینجا چه تو فیس بوک بهم تبریک گفتید. همتونو دوست دارم خیلی خیلیییییییی زیاد عزیزای من بخدا من آدم بیمعرفتی نیستم که دوستای مهربونی مثل شمارو یادم بره . این روزا هم از لحاظ کاری سرم خیلی شلوغتر شده ، از طرفی 6 واحد ترم تابستونی برداشتم تا...
-
لطفاً منو شطرنجی کنید!!!!
جمعه 23 تیرماه سال 1391 00:14
بخدا از روی گل تک تکتون خجالت میکشم. میدونم خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم راستش امتحانا و کار و این حرفا بهانست ،یه وقت فکر نکنید حالا که منو سیب عقد کردیم صبح تا شب پیش همیما ، نه بخدا فقط آخر هفته ها همدیگرو میبینیم اونم فقط 3،4 ساعت!!! خب دیگه خانواده ی من یه خرده سختگیرن دیگه ، منم با اینکه خیلی بهم خوش نمیگذره اما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 19:47
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 19:56
اولین سفربعد از عقدمون و در طول4سال باهم بودنمون به شمال. شنبه 91/3/13ساعت 7 غروب تا چهارشنبه 91/3/17 ساعت 4 صبح. به معنای واقعی عااااااااااااااالی بود و حسابی ازین سفر لذت بردیم. خدایا برای همه چی ازت ممنونم. به زودی با کلی عکس از شمال برمیگردم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 21:59
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 23:59
فردا یعنی جمعه 91/2/22 ساعت 12 وقت محضرمونه. فردا قراره بزرگترین و قشنگترین اتفاق زندگی من و سیب انجام بشه. قول میدم تو اون لحظه ی قشنگ بیاد تک تکتون باشم و از صمیم قلب برای همتون آرزوی خوشبختی میکنم، شما هم اگه یاد ما از خاطرتون گذشت واسه خوشبختیمون دعا کنیین مهربونای من
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 20:48
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 20:35
سلام دوست جونیای گلم، خوبین؟ خوشین؟ امیدوارم که هرجا که هستین سالم و سلامت باشین اول از همه از دوستای خیلییییی گلم که میان و بهم سر میزنن کلی ممنونم و خیلی خیلی شرمنده ام که نمیتونم خوبیتونو جبران کنم. بخدا این روزا انقدر سرم شلوغه که دوست دارم چند تا از خودم کپی بگیرم تا بتونم به همه ی کارام برسم تمام سعیمو میکنم که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 09:55
سلام دوست جونیای گلم، خوبییییییییین؟ اول از همه مرسی برای اینکه نظرتونو تو پست قبل بهم گفتین ، راستش یه دکتری رو پیدا کردم که هم متخصص گوش و حلق و بینیه هم رینو پلاستی، یکی ازدوستام که تازه پیشش عمل کرده فوق العاده از کار ایشون راضیه، بعد از عمل هیچ دردی رو حس نمیکرده ، کوچکترین ورم و کبودی تو صورتش نبوده، خیلییییی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 20:51
چند وقتیه یه فکر مثل خوره افتاده به جونم، اونم اینه که تصمیم گرفتم بینیمو عمل کنم، با اینکه خیلییییییییی میترسم از عمل اما از بعد از عمل بیشتر میترسم اینکه نکنه بینیم از اینی که هست بدتر شه یا حتی اینکه نکنه بعد از عمل بهوش نیام!!! حالا دوست جونیا از شماها کسی عمل کرده؟ آیا راضی هستین؟ بعدش شماهایی که عکسامو دیدین به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 21:49
-
و اینگونه بود که 13 ما به در شد!!:))))
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 21:23
به جرات میتونم بگم که 13 بدر امسال شیرین ترین 13 بدری بود که تو این بیست و چند سال تجربه کردم. سیب 11 ام از مسافرت برگشت. اما 12 ام نشد که همدیگه رو ببینیم و قرار رو گذاشتیم واسه 13 بدر. آلارم موبایلمو گذاشتم رو ساعت 9 که خواب نمونم، صبح که پاشدم بعد از یه صبحونه ی الکی رفتم که آماده شم. میخواستم با یه مدل جدید اینبار...
-
اولین تعطیلات نوروزی من و سیب
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 22:16
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 09:20
سال نوی همتون مبارک باشه عزیزای من از صمیم قلب واسه ی همتون آرزو میکنم که امسال به هرچیزی که میخواین برسین
-
گزارش تصویری روز بله برون
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 21:48
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 10:22
سلام دوست جونیای مهربونم، دیشب که اون چند خطو نوشتم اصلاً فکرشو نمیکردم که کسی بخونتش و اینهمه کامنت قشنگ و پر از مهر داشته باشم، از خدا بخاطر داشتن تک تکتون واقعاً ممنونم، الهی که هر چی از خدا میخواین بزودی به همتون بده خب بریم سراغ دیشب. مهمونا راس ساعت 9 رسیدن، 7 نفر میشدن که شامل سیب و مادر و برادرش، دو تا از خاله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 18:35
ساعت 6:30 غروبه و من تازه از آرایشگاه اومدم، چون قراره روسری سرم باشه موهام خودم یه سشوار کشیدم و آرایشگر فقط آرایش صورتمو انجام داد. خیلی خوب نشدم اما بدم نیست، مهمونا قراره ساعت 9 بیانو من هنوز ناخونای مصنوعیمو نذاشتم و شاد و خرم نشستم اینجا دارم آپ میکنم، نمیدونم خداییه ، چه جوریه که هیچ استرسی ندارمو انگار یه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 20:32
این روزا همش احساس میکنم که خوابمو تمام این اتفاقا مثل یه رویا میمونه برام. هم خوشحالم هم پر از استرس، میترسم ازینکه یهو خدای نکرده همه چی بهم بخوره ، اصلاً تا رسمی نشیمو حلقمو دستم نبینم خیالم راحت نمیشه امروز صبح ساعت 8:30 بیدار شدم، بعد از صبحونه رفتم یه دوش گرفتمو شروع کردم کم کم حاضر شدن. آخه قرار بود عشقم ساعت...