*جاتون خالی،5شنبه با سیب جونم رفتیم فشم ناهار خوردیم،هوا خیلی خیلی خوب بود. ناهارم شیشلیک خوردیم و جوجه حلزونی،خیلی خوشمزه بود و حسابی چسبید
بعد از ناهارم که میدونید چی میچسبه؟
قلیونمونم کشیدیمو دیگه کم کم داشت خوابمون میبرد که گفتم بریم با ماشین یه دور بزنیم؟ سیب جونمم گفت:بریم لواسون، خلاصه رفتیم لواسونو تا جایی که میشد رفتیم بالا بالاها،هوا عالی بود. یه چند تایی هم عکس انداختیم.
سیب نوشت:سیب جونم خیلی خیلی ازت ممنونم، واقعاً بهم خوش گذشت.
*ازین هفته اگه خدا بخواد میرم دانشگاه، 20 واحد این ترم برداشتم و باید حتماً همه رو پاس کنم. من میتوووووووووووونم،مطمئنم!
*نمیدونم چرا یه مدّته عاشق لوازم خونگی شدم، همش دوست دارم برم لوازم آشپزخونه بخرم! نینا میگه دیگه وقته شوور کردنته! امروزم با هانا(همکارم) رفتیم نمایندگی دسینی، انقده چیزای خوشجل موشجل داشت. نه که ما تا حالا ازین جور چیزا نخریدیم از قیمتا هم بی خبریم دیگه، بعد مثلاً یه سرویس چینی میدیدم 200 تومن کلّی ذوق میکردیم که واااااای چه ارزون، حالا واقعاً مناسبه قیمتش؟
*سیب جونم تصمیم گرفته واسه ادامه تحصیل بره انگلیس، تا حالا 50% کارش جور شده، منتها کار سیب جون طوریه که به راحتی نمیتونه از کشور خارج شه، اگه از طرف کارش بورسیه بشه خیلی خیلی عالی میشه، من که همش واسش دعا میکنم که جور شه،آخه خودشم خیلی دوست داره بره.حالا هر چی خدا بخواد.
*سیب نوشت 2:میدونم این روزا یه خرده غیر قابل تحمّل شدم، بذار به حساب روزای افسردگی دوره ایم! من همیشه دوستت دارم حتّی بیشتر از قبل،با اینکه این روزا کمتر این جمله رو به زبون میارم.
پس حسابی خوچ گذشت دیگه...؟!
عکسا چی شد...؟!هوم... عکس می زاشتی..... می دیدیم خو....):!
سیب جونه شما اگه برن که برای تو بد می شه.... دلت تنگ نمی شه....):!؟!
اوهوم،خیلی خیلی خوش گذشت
عکسم دوست دارم بذارم امّا مجبورم سانسورش کنم
بعدشم سیب که همینجوری یهویی نمیره که،اگه کاراش جور شه حتماً قبلش رابطمونو رسمی میکنیم
بعد ایشون بره انگلیش شما چی چی؟
بهاره ای جونم اگه به امید خدا کارای سیب جور شه حداقل تا سال دیگه طول میکشه بره ، تا اون موقع هم حتماً یه کاری میکنیم، اون که همینجوری نمیذاره بره