*چند روز پیش مادری(مادر بابام) اومده بود خونمون، تا منو دیده میگه وای آنی چقدر لاغر شدی تو. مامانم میگه آنی مریض شده بود واسه همین لاغر شده
امّا منکه هیچ تفاوتی تو خودم احساس نمیکنم.خلاصه انقدر مادری چپ رفت،راست اومد بهم گفت خیلی لاغر شدی منم رفتم ترازو رو آوردم ببینم اصلاً وزن کم کردم یا نه. هورااااااااااااا شدم 52 کیلو، یعنی 3 کیلو کم کردم. از خوشحالی هی بالا پایین میپریدم و مادری رو بوس میکردمبیچاره مادری کلی تعجب کرده بود ، آخه اون ناراحت بود که من لاغر شدم خلاصه این یعنی اینکه بدون زحمت و رژیم لاغر شدم، 2 کیلو دیگه کم کنم دیگه عالی میشم. اما وقتی با کلی ذوق و شوق به سیب جونم گفتمبهم میگه لاغر نشو همینجوری خیلی خوبی اما من گفتم نخیرم تازشم خودت باید لاغرتر شی،آخه سیب جونم یه کوشولو کپله
جالب!یه جورایی داری زندگیِ من و مینویسی
همیشه عاشق بمونید
آناناسییییییییییی هورا که لاغر شدی
تنبل خانوم برو گواهینامتو بگیر دییگه
تازه شدی هم وزن خودم منم باید یه ۲ و ۳ کیلو دیگه کم کنم.
آنی جان خوش به حالت ... من ۲ کیلو چاق شدم حالا هی میپرم بالا و پایین لاغر شم ... نمیشه ... من دعوات میکنم آنی جونم من ماشین ندارم گواهینامه ندارم ... دوچرخه هم ندارم ... اونوقت تو تنبل شدی دختر پاشو بخونش ... یهو میبینی لازم شد یهو سوار شی بعد گواهینامه نداشته باشی خیلی بد میشه ها