-
چیزی شبیه معجزه
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 20:11
انقدر شوکه شدم و انقدر خوشحالم که اصلاً نمیدونم از کجا شروع کنم و چه جوری تعریف کنم! معجزه یعنی چی؟یعنی اینکه یه کار خارق العاده اتفاق بیفته؟ خب الان اون اتفاق واسه من افتاده، راضی شدن مامان و خانوادم برای من خودِ معجزست، خدایا شکرت خدایا عاشقتم بهم ثابت کردی که نه تنها هوای بنده های خوبتو داری حواست به منِ حقیرِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 20:43
فردا یعنی 90/12/9 ساعت 4:30 مامانم برای بار دوم قراره سیب رو ببینه و باهم صحبت کنن (بار اول اردیبهشت 89 بود که متاسفانه اصلاً دیدار خوبی نبود) . البته امیدوارم که اینبار به امید خدا همه چی بخوبی پیش بره . اگه فردا اونموقع مارو یادتون بود واسمون دعا کنین...
-
بیماری مهلک!!!
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 15:26
راستش من مدتیه که یه مریضی وحشتناک گرفتم که هیچ امیدی به بهبودش نیست و اون مریضی اینه که به طور بی رویه خرید میکنم ، مخصوصاً زمانی که دچار استرس یا افسردگی میشم تنها اینکار آرومم میکنه!!! خودم میدونم تو این اوضاع واقعاً مسخرست خرید کردنم ، حتی وقتی با خواهرم میرم بیرون برای اینکه نتونم خرید کنم اصلاً پول با خودم...
-
ولنتاین ما!
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 19:54
امسال هم مثل سال گذشته نشد که روز ولنتاین رو باهم باشیم هم واسه اینکه شلوغ پلوغ بودو همه جا مامور بود و هم واسه اینکه نمیشد اونروز با کادو بیام خونه و همه میفهمیدن که چه خبره عوضش سیب بهم قول داده که سال دیگه حسابی واسم جبران کنه ، قربونش برم به خدا من هیچ انتظاری ازش ندارم. از هفته ی پیش قرار گذاشته بودیم که پنجشنبه...
-
بدون شرح!
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 20:58
عزیزای دلم راستش این روزا اصلاً حال و حوصله ی نوشتن ندارم، فقط چند تا عکس از خریدایی که اخیراً کردمو میذارم اگه دوست داشتین ببینین 1 .این کفشو واسه سرکارم خریدم به پاشنش نگاه نکنیین خیلیییییییی راحته تو پام، با تیپ اداری خوب میشه 2.کیفمو زیاد دوست ندارم اما اینم واسه دمِ دستی بد نیست 3. در عوض مانتومو خیلی دوست دارم...
-
اگه این فقط یه خوابه بذار تا ابد بخوابم.....
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 23:14
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 22:21
سلام دوست جونیای گلم، اول از همه ببخشید واسه پست رمزداری که رمزشو نداشتین، اون پست همینه که بدون رمزش کردم منتها دیروز که نوشتمش یهو اشتباهی صفحه رو بستمو همه چی پرید دیگه عکسارو که آپلود کرده بودم گذاشتم اما حوصله ی نوشتن نداشتم و گفتم امروز که اومدم خونه دوباره مینویسم، خلاصه اینم جریان این پست مثلاً رمزدار *هفته ی...
-
من برگشتتتتتتتتتم!!:)))
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 18:24
* این امتحانای لعنتی بالاخره تموم شد و اصلاً مهم نیست که خوب از پسشون براومدم یا نه مهم اینه که بالاخره تموم شد و الان یه نفس راحت میکشم خیلی مسخرست اما هنوز بعد ازینهمه سال حس و حال من بعد از امتحانا اینجوریه! احساس آزادی میکنمو هزارتا برنامه ی تشویقی واسه خودم میذارم! مثلاً تصمیم گرفتم هفته ی بعد برم استخر و دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 21:35
صداے خنده ے خدا را می شـــنـَوی؟ دعایَتــ را شنیده و به آنچـه محـآل مے پنداری،مـے خندد... پ.ن: تو یکی از وبلاگها این متنو خوندم خیلی ازش خوشم اومد، مطمئنم که الان خدا داره به آرزوهایی که به نظر من محال میاد میخنده و به زودی سورپرایزم میکنه بعدن نوشت: خدا این روزا به شدت داره امتحانم میکنه اونم الان که دیگه چیزی تا.......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 22:04
* دو ساعت نوشتم و دکمه ی ثبتو که زدم کلاً خارج شده و میگه که زمان شما به اتمام رسید! ای تو روحت .... حالا شانس آوردم ادامه ی مطلبو کپی کرده بودم. البته شاید قسمت نبود که خاطره ی امروز رو هم ثبت کنم .حالا لطفاً تشریف بیارید ادامه ی مطلب *نمردیمو گشت ارشاد به ما هم گیر داد!!! دو، سه روز پیش بود با خواهرم و دختر خالم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذرماه سال 1390 13:53
*دیروز بلافاصله بعد از کارم اومدم خونه ، وسایلمو جمع کردمو و دوباره حاضرشدم و زنگ زدم به آژانس که برم دانشگاه (نگین چه سوسوله ها اگه همینجوری بخوام برم دانشگاه دقیقاً 1ساعت و نیم طول میکشه مجبورم با آژانس برم ) خلاصه رسیدم دانشگاهو با عحله رفتم سرکلاس دیدم هیشکی سر کلاس نیست ، واااااااااای حسابی حالم گرفته شد این همه...
-
تمام لحظه هامو پر از آرامش میکنی مرد من
جمعه 4 آذرماه سال 1390 21:10
صبح ساعت 9 با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و اولین کاری که کردم این بود که رفتم کنار پنجره . وااااااااای خدای من داشت برف میومد. با دیدن این صحنه منی که همیشه از دیدن برف ذوق میکنم انگار یهو غم عالم و آدمو ریختن تو دلم به سیب اس زدم که عزیزم تو این هوا فکر نکنم بهم اجازه بدن که به بهونه ی بیرون رفتن با دوستام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 21:24
* این هفته ای که گذشت ۲ بار سیبمو دیدم واین یعنی خیلییییییییی خوشحالم که تو این بی زمانی که جفتمون دچارش شدیم همیجین فرصتایی گیرمون اومده *همونطور که گفتم ۱۹ آبان تولد عشقم بود منتها به خاطر عمل کوچیکی که داشت نشد باهم بریم بیرونو منم نتونستم واسش کادو بگیرم(آخه میخواستم واسش پالتو بگیرم و حتماً باید با خودش میرفتم)...
-
تشکر
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 19:53
م ن سیب هستم و افتخار میکنم که با یکی از فرشته های خدا آشنا شدم وتا ابد قدرشو میدونم .بچه ها ممنونم ازتون بخاطر تبریک تولدم امیدوارم همتون به آرزوهاتون برسید. آناناس:عزییییییییییییییزم من از خدا ممنونم که باعث شد طعم یک عشق واقعی رو بچشم. خیلی دوستت دارم سیبم (وقتی از دانشگاه برگشتم خونه دیدم سیب عزیزم اینجا چیزی...
-
از اینور و اونور چه خبر؟
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 20:45
*راستش خبر زیاد دارم واسه گفتن نمیدونم اول از کدوم شروع کنم؟ *ذیروز با یکی از بهترین دوستای وبلاگیم ، میسیز جونم ،قرار گذاشتم که همدیگرو ببینیم. ساعت 4:30 بود فکر کنم که رسیدم سر قرار. عزییییییییییییزم خیلی زود شناختمش. با صورت ناز و مهربون و صد البته شیطونش. بمیرم الهی که از ساعت 11 که کلاسش تموم شده بود تا من برسم...
-
تولدانه
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 19:56
29 سال پیش درچنین روز زیبایی خداوند یکی از بهترین فرشته هاشو آفرید اون فرشته الان تمام هستیِ منه عشقم،امیدم،مرد دوست داشتنی من تولدت مبارک خدا نوشت: خدا جونم تنها آرزوی من و سیب تو این روز اینه که سال دیگه این موقع تو خونه ی خودمون پیش هم این روز رو جشن بگیریم. خواهش میکنم خدایا.... این روزها دلتنگی هایم بیشتر از...
-
اینجا همه چی در همه!:))
شنبه 14 آبانماه سال 1390 20:58
*تا حالا با آدمای به شدت برونگرا برخورد کردین؟!! امروز من با همچین موردی همصحبت شدم. قضیه ازین قرار بود که با خواهرم برای کاری رفتیم بیرون و یه مسیریو سوار اتوبوس شدیم. همه ی صندلیا تقریباً پر بودن به جز ردیف آخر که یه خانوم تنها نشسته بود. منو خواهرمم بی خبر از همه جا رفتیم اونجا نشستیم. یه کم که گذشت این خانومه بی...
-
منو رها کن ازین فکر تنهایی....
شنبه 30 مهرماه سال 1390 20:29
تا حالا شده برین عروسی و با دیدن عروس و دوماد به جای اینکه لبخند بزنیدو خوشحال باشین بغض کنید و گریتون بگیره؟!!!!!! مسخرست اما الان چند وقتیه که من اینجوری شدم امسال خدا رو شکر از اول سال عروسی زیاد داشتیم ، 4 تا که عروسا هم سن و سال خودم بودن و با همدیگه دوست بودیم. دیشبم عروسی فافا یکی از صمیمی ترین دوستای مشترک من...
-
من عاشق تر از پیشم.....دارم عاشق ترم میشم
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 21:02
یادتونه گفتم سیب منو به عنوان شیرینی قبولیش قراره ببره رستوران spu؟ نشون به اون نشون که از روزی که دانشگاها شروع شدن انقدر سرمون شلوغ شده که همدیگرو 2بار به زور اونم تو راه برگشت از دانشگاه دیدیم. منکه کل هفته به جز 2شنبه ها کلاس دارم، سیبم 5 شنبه ها از ساعت 10 صبح تا 6 بعدازظهر دانشگاست، خب اونوقت ما چه جوری باید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1390 18:56
خیلی خیلی زیاد خوشحالم، میدونین چرا؟ واسه اینکه سیب عزیزم فوق لیسانس قبول شده، مدیریت تکنولوژی دانشگاه تهران جنوب از وقتی بهم زنگ زدو این خبرو داد واقعاً خوشحالم و همش تو دلم ذوق میکنم طوریکه هی مامانم ازم میپرسه چیزی شده که اینهمه شادی؟ راستش خیلی دوست دارم که با افتخار بهشون بگم بله واسه این خوشالم که عشقم دانشگاه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 22:11
یعنی من الان حق دارم خودمو بکشم؟ الهی بمیری که هرچی نوشتمو پروندی، هیچی دیگه یعنی الان فکر میکنی من میشینم همرو دوباره مینویسم؟
-
عکس من!
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 17:27
پاییزی جونم تو وبلاگش آدرس یه سایتیو گذاشته بود که خیلی جالبه، اگه میخواین بدونین من چه شکلیم برین ادامه مطلب خواهرم میگه که فتوکپی خودمه به نظر خودمم 70 درصد شبیه منه
-
یک روز تعطیل و آغوش امن تو
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 17:01
هفته ای که گذشت ،یکشنبه، بعد از کلاس بدمینتون سیب اومد دنبالم و با نینا رفتیم سفره خونه ی هتل فردوسی(چون نزدیک باشگاهمونه رفتیم اونجا) ، اون روز با اینکه هوا خیلی گرم بود و میدونستم موقع ورزش حتماً از گرما هلاک میشم اما به خاطر اینکه سیب خوشش بیاد موهامو که یه وجب پایین شونه هامه صاف کردم ونبستم و جلوی سرم رو هم فرق...
-
یه عالمه فکرای قشنگ واسه آینده!
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 19:21
این روزا که دیگه وقت آزاد بیشتری دارم _البته هنور صبح تا بعد از ظهر سرکارما فقط دانشگاه نمیرم_ کارم شده اینکه هی بشینم یه گوشه ی خونه و واسه جشن نامزدی و عروسیم با سیب نقشه بکشم!!!! بله بنده تا این حد آدم خوش بینی هستم باورتون میشه من حتی آرایشگام و مدل مویی که میخوام و حتی مزونی که قراره لباس عروسیمو واسم بدوزه...
-
این روزهای من.......
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 13:25
بالاخره ترم تابستونیم تموم شدو دیروز امتحانمو دادم، خداییش این درسو خیلی خیلی خوب یاد گرفتم و سر کلاس تنها کسی بودم که همیشه میرفتم پا تخته و تمرینارو حل میکردم، حتی جلسه ی آخر استاد اسممو پرسید(هیچوقت حضور و غیاب نمیکرد)و گفت باید 20 شی. اما امتحان دیروز به قدری سخت بود که هم وقت کم آوردم و نرسیدم همشو حل کنم هم...
-
قصه از کجا شروع شد؟
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 22:12
-
دیدارها تازه شد+ عکس
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 22:50
-
عشق یعنی اینکه....
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 19:04
-
باز هم دوری و باز هم دلتنگی
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 22:02
ساعت 19:34 ، متن پیامکی که تو برام فرستادی:"عشقم،نازنینم ما راه افتادیم.بازم بدون تو " باز هم این دل من بود که بی صدا شکست، اینبار هم کسی گریه ی خاموشمو ندید، حتی تو هم نبودی که اشکای بی صدامو از رو صورتم پاک کنی ،کسی جز خدا دلتنگی منو نفهمید..... سیب عزیزم برای 2 روز رفت شهرستان پیش مادربزرگ مهربونش، هربار...
-
یک روز عالی در فرحزاد+عکس
شنبه 1 مردادماه سال 1390 21:24