زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

منو رها کن ازین فکر تنهایی....

تا حالا شده برین عروسی و با دیدن عروس و دوماد به جای اینکه لبخند بزنیدو خوشحال باشین بغض کنید و گریتون بگیره؟!!!!!! مسخرست اما الان چند وقتیه که من اینجوری شدم امسال خدا رو شکر از اول سال عروسی زیاد داشتیم ، 4 تا که عروسا هم سن و سال خودم بودن و با همدیگه دوست بودیم. دیشبم عروسی فافا یکی از صمیمی ترین دوستای مشترک من و نینا بود. من واقعاً خوشحال بودم که بعد از مشکلاتی که با پسره داشت بالاخره با هم ازدواج کردن اما دیشب تا با داماد وارد سالن شدن چشام پره اشک شد. به خدا آدم حسودی نیستم اما ازینکه همه ی کسایی که بعد از من و سیب واسه ازدواج اقدام کردن رفتن سر خونه زندگیشون دلم گرفت. فافا خوشگل شده بود و دامادم خیلی بامزه بود و خودش به تنهایی حسابی مجلسو گرم کرده بود و خیلی خیلی بامزه میرقصید. میدونیین دیشب از چی حرصم گرفت؟ پسره نه از لحاظ کاری نه تیپ و قیافه و هیکل و نه حتی خانواده اصلاً چیز تاپی نبود و سیب خیلی بهتر از اونه اونوقت مامان من برگشته هی از پسره تعریف میکنه! شما جای من بودین چیکار میکردین؟ منکه داشتم از تو داغون میشدم اما واسه اینکه دوباره بحث راه نیفته فقط سکوت کردم

خلاصه دیشب با همه ی دلتنگیا و بغضو گریه شب خیلی خوبی بود ، با اینکه نینا دیر رسید به عروسی اما حسابی با همدیگه رقصیدیمو هوای فافا رو داشتیم که جلوی فامیلای شوهرش کم نیاره(آخه یه خواهر شوهر داره ته اعتماد به نفس ، معلومه ازون خواهر شوهراست،خدا رو شکر سیب خواهر نداره) بعد عروسیم با نینا و مامانمینا دنبال ماشین عروس رفتیم و دیگه شب ساعت 1 بود که رسیدیم خونه. داشتم میمردم از خستگی اما مجبور بودم شونصد تا سنجاقی که آرایشگر تو سرم کرده بودو دربیارم. تا برم یه دوش بگیرم و بیام بخوابم ساعت شد 2:30. حالا حساب کنید صبحم ساعت 6:30 بیدار شدم و رفتم سرکار. به خاطر اینکه کم خوابیده بودم حالم خیلی خیلی بد بود و اصلاً نمیفهمیدم چه جوری کار میکنم. ظهرم تا برگشتم خونه از خستگی بیهوش شدم تا همین الان که بیدار شدم و گفتم بیام یه سری به دوستام بزنمو آپ کنم



اینم چند تا عکس از دیشب

من و فافا

خودم تهنایی

بازم خودم

اینم عکس ناخونام

انگشتریم که تو عکس میبینید مارکش سواچِ و یه بار که با سیب رفته بودیم تا واسه خودش ساعت بخره اینو واسم گرفت، خیلی دوسش میدارم

نظرات 17 + ارسال نظر
خانوم مدارا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ق.ظ http://lajomodara.blogfa.com/

یعنی یکی از آرزوهای من اینه ناخنامو این شکلی ببینم که مال توئه
عزیزم همه عکسا که سانسور داشت . دی:
میفهمم آناناس منم یه بار ینجوری شدم!!!
اومدمخونه به لج زنگیدمممم
تازه بعدشم گریییدم که من نمیتونم مث دخترخاله ام ناز برقصم...جدی تصمیم کرفته بودم دیگه هیج وقت نرقصمااااااااااااااا...
عزیزم یه مثلیه میگه:آب رونه خودش جاری میشه راهشو پیدا میکنه(تو شهر ما معروفه این مثل)یعنی به وقتش آب خودش از وسط سنگی که راهو گرفته مث آب رون جاری میشه ومیگذره

امیدوارم به زوردی زود عکس عروسی خودتو بذاری..
بووووووووووووووووووووووووووس

مدارا جونم چون رمزی نمیخواستم بنویسم مجبور شدم سانسور کنم
میدونی عزیزم یه جورایی دلم روشنه که بالاخره منو سیب مال هم میشیم
مرسی عزیزم منم امیدوارم به زودی زود تو و لج هم بهم برسین

خرگوشی دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام آنی جونم
بوس بوس خوبی؟
راستش منم جدیدنا عینهو تو شدم. واقعا حسودی نمیکنما اما با هر مجلس عروسی دلم پر میشه از غصه. حال غریبی پیدا میکنم که فکر کنم بفهمیش تو هم. براشون آرزوی خوشبختی مینم واقعا و از خدا میهوام ما هم مثل اونا بشیم.

چقدر عکسات ناز بود ولی دلم میخواس چهرت رو هم ببینم با اینکه قبلا دیده بودما ولی خو بازم موخوام.

خوشبخت بشی گلم انشالله عروسی خودت خوشگله

سلام عسیسم
بوس بوسی خوبم تو خوبی؟
ایشالا به زودی واسه هممون اتفاقای خوب خوب میفته
خرگوشی جونم قول میدم به زودی یه پست رمزدار بذارمو عکسای بدون سانسورمو توش بذارم
مرسی گلم ایشالا تو هم خوشبخت شی

میسیز دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ب.ظ http://lovelyyyy.persiaanblog.ir

دیگه نیاز نیس بگم که الان منم مدتیه اینجوریم؟؟از حسودیم نیس!از دلتنگیه عزیزم!!
یعنی مامانا همه کر همن!!انقد لجم میگیره که!ببین اناناسی به مامانت بگو انقد رو بچمون عیب نذاره میام اونجا کار دستش میدما!!!پسر به این خوبی!اقاس!!ماشا.. ماشاا...اسپند براش دود کن!!!
آناناسی...چقده خوشجل شدی...هی وایی!!من دوباره تورو دیدم احساساتم قلمبه شد!!
خو من که چشماتو تو عکس دیدم!!ارایشت خیلییییییی ناز بود!!الا ن چشم بصیرتو داشتی انی؟؟؟

میسیز جونم اعصاب مصاب نداریا ایکاش منم مثل تو بودم اونوقت خیلی راحت در برابر خانوادم وایمیسادمو میگفتم یا سیب یا هیشکی
آخه میسیز قربون اون چشم بصیرتت بشم که همه چیو از پشت سانسورم میبینی

فرزانه دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://morgbehesht.blogfa.com/

سلام خانومی امروز با وبلاگتون آشنا شدم واقعا این روزها منم وقتی میرم عروسی دقیقا حس و حال شما رو دارم امیدوارم زودی به هم برسین و ما بیایم عروسی از این پس می خوام بااجازه بیام و بخونموتن اگه دوست داشتین برا تبادل لینک خبرم کنین خوشحال میشم

سلام فرزانه جون خیلی خوشحال میشم که منو هم از دوستان خودت بدونی

mrs دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ http://lovelyyyy.persianblog.ir

ببین منو اناناس!!یعنی واقعا فک کردی من وایمیسم جلو خونوادم میگم یا مستر یا هیشکی؟؟؟؟؟
خو سخت در اشتباهی دیگه!!فک کردی واقعا من از این عرضه ها دارم؟؟؟؟؟؟
خو بازم اشتباه کردی دیگه دخترم!!من اگه ازاین جنما داشتم که الان وضعم این نبود که!الان ۱بچه هم سن تو داشتم!!!
نه وا.. اناناسی واسه اینجور قر و اداهای مامانا به هیچ وجه اعصاب مصاب ندارم!!!!!!!!

وااااااای میسیزم تو هم که مثل منی، خو پس چیکار کنیم آخه؟ حالا تو که چند سالی وقت داری اما واسه من دیگه داره دیر میشه من میدونم آخرشم میمونم رو دست همین مامانم

فرزانه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ

سلام گلم با افتخار تمام لینک شدی
می دوستمت برا همیشه منتظرتم
رمز گذاشتی رمز ما یادت نره

سلام عزیزم ، منم میدوستمت، رمزم چشم

نفســـــــــــــــــ پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ

عزیزم

فاطی و صابر جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ http://shoshoo.blogfa.com

سلی . ناخنت چقد خوشجیل بود :) میشه دوست جونی شیم ایا ؟؟؟‌

سلام عسیسم:)) چرا نشه؟ ازین به بعد دوستیم

سارا و سالار جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام عزیزم
دوستم درخواست دوستیت توی فیس نیومده !!!!!
اون سوالی ام که کرده بودی ، کرجه

عجیبه چون دوباره واست فرستادم

بهاری شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ

دقیقن میدونم چی میگی

متاسفانه مادر خودم هم همینه!
یعنی دامادش هم که شده باز بقیه بهترند

یعنی راضی بودن تو کارش نیست

این ناخنهات من رو کشتوندهمیخوام خب

میبینی بهار ُ به خدا راست گفتن که مرغ همسایه غازه!!!
ناخونامم قابلتو نداره عزیزم

دخی 20 ساله یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

عزیزم ایشالا وقتی سیب داماد مامانت بشه خودش رو تو دل مامیت جا میکنه.. داماد ها برای مادر زن ها خیلی عزیزن. رفته رفته این اخلاقه خوبه که ادم ها رو جذب خودش میکنه :*
براتون بهترینا رو ارزو میکنم.. ایشالا به زودی از عروسی خودتون بنویسی

واااااااااااااای ببین کی اینجاست، عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که اومدی اینجا، مرسی بابت آرزوهای قشنگت ... ایشالا عروسی نیما کوشولوی عزیزم

فرزانه یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ http://morgbehesht.blogfa.com/

سلام گلی چرا آپ نمیکین
میشه رمز مطالبتو داشته باشم حس فضولی منو میکشه

سلام عزیزم این چند وقته حسابی درگیر دانشگاه و کار هستم واسه همین فرصت نمیکنم آپ کنم
رمزمم میام بهت میدم

مستان دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ http://asrinechashm.blogfa.com/

خانومی با اینکه خودتو داغون کردی اما معلومه خیلی نازی...
بی معرفت شدیاااا؟؟؟؟
نمی یای پیش ما؟؟؟؟؟

مرسی مستان جونم
بخدا بی معرفت نشدم اما واقعاْ وقت سرخاروندنم ندارم

فرزانه سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ق.ظ

وای چقدر خوشگله خانومی
ممنون بابت رمز

همسفر پاییزی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://hamsafare-paeizi.persianblog.ir/

سلام آناناس جونی.ایشاا... بزودی زود خودت عروس میشی و جونهای دَم وقت میان تو مراسم تو این حس تو رو پیدا میکنن
لباست خیلی ناناز بود.اون نصف چشمتم که معلوم بود معلومه که آرایشت خیلی قشنگ شده بود.البته به خاطر چهره زیبا و جزاب خودت بوده ها

ایشالا پاییزی جونم
جذابی هم از خودتونه

سارا و سالار جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ

اپ کن دیگهههههه...

چشم سارا جونم

خانم مدارا جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ

خانومییهودلم هواتو کرد خوبی خودت؟؟؟؟؟؟؟؟

قربونت بشم عزیییییییییییزم خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد