زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

ولنتاین ما!

امسال هم مثل سال گذشته نشد که روز ولنتاین رو باهم باشیم هم واسه اینکه شلوغ پلوغ بودو همه جا مامور بود و هم واسه اینکه نمیشد اونروز با کادو بیام خونه و همه میفهمیدن که چه خبره

عوضش سیب بهم قول داده که سال دیگه حسابی واسم جبران کنه ، قربونش برم به خدا من هیچ انتظاری ازش ندارم.

از هفته ی پیش قرار گذاشته بودیم که پنجشنبه یعنی دیروز بریم خرید. سیب یه کت تک میخواست .از اونورم نینا دوستم جدیداً با یه پسری نامزد کرده و اونم اصرار داشت که منم نامزدشو ببینمو صادقانه نظرمو بهش بگم. خلاصه اینجوری شد که دیروز ساعت 4:30 قرار گذاشتیم که یه سر بریم تیراژه تا سیب خریدشو کنه و یه دوریم بزنیم. از شانس من از صبح چنان بارون و برفی گرفت که گفتم حتماً قرار کنسله . یه نگاه به آسمون کردمو گفتم ایکاش تا بعد از ظهر هوا خوب شه. نمیدونم جدیداً خدا خیلی هوامو داره یا از قبل هم اینطوری بوده و من نمیفهمیدم که چه خدای مهربونی دارم .

ساعت 1:30 که شد تند تند کارامو جمع و جور کردمو اومدم خونه. ناهارمو خوردمو شروع کردم حاضر شدن . قرار بود ساعت 4 بیاد سر خیابونمون دنبالم که تو ترافیک گیر کرد و یه ربع دیرتر رسید.تا سوار ماشین شدم گفت سلام خوشگلم!اما من بخاطر اینکه یه ربع دیر کرده بود یه نگاه خشمگینانه بهش کردمو گفتم علیک سلامراستش من خیلی خیلی به اینکه سروقت جایی باشم حساسم و خودم همیشه سعی میکنم آن تایم باشم. دیگه یه ذره که رفتیم از عصبانیتم کم شد و شروع کردم حرف زدن راجع به اینکه با پسرخالم چه حرفایی بزنه و اونروز چی بپوشه و اینکه من دیگه حوصله ندارم یه روز پاشن بیان خواستگاری و یه روز دیگه واسه بله برونو این کارا. گفتم همون جلسه ی خواستگاری انگشتر نشونم میارینو دیگه همه چیو تو همون جلسه تموم کنیم. خداییش دیگه صبر و تحملم تموم شده.دوست دارم تا عید هرطور شده رسمی شیم.

تا برسیم تیراژه بارندگیم خیلی شدید شد ، اما خدارو شکر اونموقع که از خونه زدم بیرون هوا خوب بود و کسی بهم گیر نداد.

یکی از همکارای سیب بهش گفته بود که نمایندگی فرس تو تیراژه لباسای خوبی داره، اول یه دوری تو پاساژ زدیمو بعد رفتیم همون نمایندگی. یه کم ژورنالو ورق زدیم و یکی دومدلم خوشمون اومد که متاسفانه تموم کرده بودن. خلاصه آقای فروشنده خودش یه کت آورد ، قشنگ بود ،به نظرم یه سایز بهش بزرگ بودولی فروشنده اصرار داشت که نهههههههه این خیلی خوبه و به تنش نشسته و این حرفا. دیدم حرف منو گوش نمیده به سیب یواشکی گفتم خودت بهش بگو یه سایز کوچیکتر بده. دیگه فروشندهه تسلیم شد و اون یکی رو داد. خداییش خیلی بهتر تو تنش وایمیساد ، من نمیدونم چه اصراری داشت اون یارو که ما اون بزرگه رو برداریم. شانسی که آوردیم این بود که از 23 بهمن تا 30 وقت حراجشون بود. ما هم کت رو با تخفیف 260 تومن گرفتیم(مبارکت باشه عشقم، ایشالا تو شادیا بپوشیش)

خیالمون که از بابت سیب راحت شد رفتیم سراغ عطرفروشیا. سیب میخواست برای ولنتاین برام عطر بگیره. منم چند ماه پیش از یه عطری خوشم اومده بود و دنبال اون بودم. چون قدیمی بود چندجا که سر زدم نداشتن. خلاصه تو یکی از مغازه ها پیداش کردم.این همون عطریه که عاشق بوش شدم. نسبت به اونموقع که قیمت کرده بودم خیلییییییییی گرونتر شده بود و 85 تومن گرفتیمش. یعنی همه چی گرون شده حالا خوبه من خودم شاغلمو دستم تو جیب خودمه خداییش با این اوصاف اگه سرکار نمیرفتم اصلاً روم نمیشد که 100 تومن از بابام بگیرمو پول عطر بدم. خدارو هزار مرتبه شکر راستی یدونه هم برق لب گرفتم 16 تومن(قیمتارو میگم فقط واسه اینکه بگم همه چی خیلی گرون شده)

دیگه خریدمون تموم شده بود که سر و کله ی نینا خانوم و نامزدشونم پیدا شد. این نینا عادتشه همیشه یه ساعت دیرتر سر قرار میاد. انقد ازین اخلاقش بدم میاد.

تو نگاه اول نامزد نینا به نظرم پسرخوبی اومد و ازونجور آدما نبود که موج منفی باشن. آروم و مودب و متین بود. از لحاظ ظاهری هم نه خوشگل بودو نه زشت و بهم میومدن.

دیگه یه کم که چرخیدیمو من ماجراهای اخیرو واسه نینا تعریف کردم به پیشنهاد نینا رفتیم فرحزاد. حالا نه سیب زیاد اهل قلیونه و نه نامزد نینا اصلاً لب به قلیون نمیزنه. خلاصه فقط من و نینا اونجا خودمونو خفه کردیم با قلیون. نمیدونم چرا ولی به منکه آرامش میده قلیون اما زیاد نمیکشما همون 2،3 ماه یه بار که با نینا باشم میکشیم.

ساعت 7:30 بود که دیگه گفتم من دیرم میشه . بهتره برگردیم. همونجا از هم خداحافظی کردیمو سیب عزیزم منو تا خونه رسوند و نینا و نامزدشم رفتن دور دور! به نینا میگم خوش بحالت همه ی خانوادت با نامزدت موافقن و مشکلی نداری اما من تا دو ساعت دیر میکنم باید به همه جواب پس بدم


این هفته اگه خدا بخواد یه قدم مهم دیگه تا رسمی شدن برمیداریم. تمام امیدمون به خداست. ایشالا که همه چی به خوبی تموم شه.


خدانوشت:این روزا انقدر تو رو به خودم نزدیک میبینم که بعضی وقتا واقعاً خجالت میکشم که چرا گاهی فراموش میکردم که تو همیشه حواست بهم هست. خدایا خودت میدونی منظورم چیه هر وقت هرچیزیو از ته دل ازت خواستم حتی اگه خیلی ناچیز بود بهم دادی اینبارم فقط و فقط از خودت میخوام که کمکمون کنی ، عاشقتم خدای مهربونم....

نظرات 13 + ارسال نظر
ندا جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام عزیزم من همیشه خاموش خوندمت ولی الان خیلی خوشحال شدم وقتی خوندم که دیگگگگگگگگه دارید رسمی میشید. اناناسی میشه بپرسم چند سالته هم خودت هم اقای سیب ؟؟

سلام عزیزم، خیلی خوشحالم که روشن شدی دوست خوبم راستش حالا تا رسمی شدن خیلی راه سختی پیش رو داریم اما امیدمون به خداست.
من متولد 64 و سیب هم 61 هستش گلم.تقریباً 4ساله که باهمیم.

خرگوشی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ق.ظ

ای جانم چه روز خوبی رو در کنار هم بودید عسیسم. خریداتون هم مبارک باشه گل من.
وای وقتی نوشتی دلت میخواد تا عید همه چی حل بشه یاد خودم افتادم از تصورش آرامش میگیرم و از طرفی پر میشم از یه استرس لعنتی.
آنی جون واقعا میدونم چی میکشی برای همین از صمیم قلب دعا میکنم تا عید رسمی بشید و عید رو در کنار همسر عزیزت دعای تحویل سال رو بخونی خوشگلم

مرسی خرگوشی جونم.
عزیزدلم تو چرا استرس داری؟ خدای نکرده مساله ای هست که تو رو نگران کرده؟

سحر شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ http://nashmil.parsiblog.com

آناناس جون عزیزم مبارک خودت و آقای سیب باشه
ایشالله تا عید رسمی میشین و عید خوش میگذره بهت
خدا رو چه دیدی شاید خدا عیدیشو امسال زودتر بخواد بده بهت!!

مرسی گلم
واااااااااااای اگه اینجوری بشه من قشنگترین و بهترین عیدیِ عمرمو میگیرم

نسا بانو شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ http://640425.persianblog.ir/

سلام گلم ... چطوری خانومی .... آناناس دلم خیلی روشنه . مطمئنم که این دفعه همه چیز خوب پیش میره عزیزم . هم چند وقتی از خواستکاری قبلی گذشته . هم تو درست رو به اتمامه هم آقای سیب داره ارشد میخونه و هم .... همه اینا شرایط رو بهتر میکنه . امیدت بخدا و مطمئنم هواتو داره خانومی ....

سلام عزیزدلم. مرسی مهربونم
ماهم تنها امیدمون خداست

مهتاب شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ب.ظ http://nargol8.blogfa.com

خرید هات مبارک خانمی
آره همه چی خیلی بی رویه گرون شده
کت شوهریت هم مبارک باشه
امیدوارم که هر چه زودتر رسمی بشید و خیال ما هم راحت شه
استرس هات رو کامل درک میکنم
منم همینجوری بودم

مرسی گلم

مریم شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.m-khasteh.blogfa.com

ایشالله که تا عید رسمی میشید براتون دعا میکنم .ولی راست میگیا خیلی همه چی گرون شده...

مرسی عزیزم
اوهوم همه چی خیلی خیلی گرون شده

[ بدون نام ] شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

دینگ دینگ دینگ سیب و اناناس رسمی میشوند :*
عزیزم بی نهایت خوشحالم براتون ایشالله همین اولین قدم محکم ترین قدم باشه ...
ببین اناناس من خوب میفهمم میگی میخوای همه چیز تو یه جلسه برگزار شه بره ...
امید بعضی موقع ها بهم میگه من نمیفهمم تو چرا از عروسی گرفتن و مهمونی و اینا بدت میاد بهش میگم بدم نمیاد ول اینقدر سختی کشیدم تو این رسیدنه که دوست دارم فقط قال قضیه کنده شه بره و ما عقد کنیم !

قربونت بشم عزیزدلم خدا از دهنت بشنوه:*

لیلی تو بیشتر از همه منو درک میکنی ما شرایطمون تقریباً مشابه همه، راستش منم دلم مهمونی و جشن و این چیزارو میخواد ولی انقدر چشمم ترسیده که میخوام تو یه جلسه همه چی تموم شه و خیالم راحت شه:(

mrs شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ب.ظ http://lovelyyyy.persianblog.ir

ایشاا..که همه چی حل میشه عزیزدلم..نگران نباش فقط لذت ببر از این لحظه هات اناناس...
ادکلنت چه خوشگله!بنظر میرسه خیلی خوشبو باشه..
خدا هواتون رو داره دختر!نترس...

مرسی گلم، راستش خودم تمام سعیمو میکنم که بیخیال باشم اما این چند وقته واقعاً نمیشه میدونم تا همه چی به طور کامل تموم نشه خیال منم راحت نمیشه


اوهوم ادکلنم خیلیییییییی خوشبوس منکه عاشق بوش شدم


میسیز تنها امیدمون خداست...

همسفر پاییزی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://hamsafare-paeizi.persianblog.ir/

سلام عروس خانم
وای آناناسی من عاشق رنگ عطرت شدم.وای من به خاطر حساسیتم نمیتونم عطر استفاده کنم طفلی شوشو هم میزنه دعواش میکنم.هی بهش میگم کم بزن.اون کلاً عادت داره دوش می گیره با عطر
آناناسی این حرف اصلاً دیگه نزن.الان ناراحتی این و میگی جلسه اول همه چی تموم بشه حوصله ندارم.اما بزار اونا دو بار بیان خونتون.بعد شما هم ی بار برید خونتون.بزار این طور باشه.ببین بعدها خدایی نکرده اختلافی پیش بیاد بر میگردن میگن دختر خودتون هول بود و سریع بله داد.شما که صبر کردید 1ماه اینور و اونورم به نظر من روش

سلام عزیزدلم
راستش خودمم به بعضی عطرا حساسیت دارم اونایی که بوی تند دارن به شدت سرفه میکنمو حالت تهوع میگیرم ولی بوی این محشره خیلی ملایمه

پاییزی جونم بخدا اگه جای من بودی و میدیدی چه روزای سخت و پر استرسی رو گذروندم و همچنان میگذرونم توهم همین حرفو میزدی بعدشم خانواده ی سیب همه چیو راجع به دلایل مخالفت خانودام نمیدونن که اونا فکر میکنن من بعدِ 2سال دارم بهشون بله میگم

لیلی بانو دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ

اناناسی چی شد پس قرار گذاشته شد ایا؟

من منتظر خبرای خوبم هاااا

لیلی جونم اتفاقاًً همین الان دختر خالم به مامانم زنگ زد و گفت واسه 4شنبه قرار بذاریم حالا نمیدونم چی میشه

فرزانه دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ http://morgbehesht.blogfa.com/

همیشه خوش باشین
امیدوارم با قوت تمام انجام بدین و موفق بشین
خدا جونم حتما کمکتون می کنه فکر می کنم منو امینی داریم تموم میشیم چون خیلی خسته شدم از روزگاررررررررررررررررررررر

قربونت بشک فرزانه ی مهربونم
ایشالا شما هم به زودی موانع سر راهتون برداشته میشه

somy* چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:16 ب.ظ http://s-orkydeh.blogfa.com/

مبارکش باشه..ایشالاه سر جشنتون بپوشه
من که ته دلم روشنه ..
راستی حالا که خدا این روزا هواتو داره برای منم دعا کن عزیزم .

مرسی عزیز دلم
راستش شاید نباید این حرفومیزدم و ممکنه این سوءتفاهم پیش بیاد که چه از خود مچکرم من مطمئنم که خدا هوای همه ی بنده هاشو داره و ما گاهی اوقات فکر میکنیم که خدا فراموشمون کرده با اینحال من واسه همه دعا میکنم گلم البته اگه خدا منو قابل بدونه

مهسا شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ http://http://yefenjonehsas.blogfa.com/

پیوندتون مبارک بانو/

ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد