زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

اینجا همه چی در همه!:))

*تا حالا با آدمای به شدت برونگرا برخورد کردین؟!! امروز من با همچین موردی همصحبت شدم. قضیه ازین قرار بود که با خواهرم برای کاری رفتیم بیرون و یه مسیریو سوار اتوبوس شدیم. همه ی صندلیا تقریباً پر بودن به جز ردیف آخر که یه خانوم تنها نشسته بود. منو خواهرمم بی خبر از همه جا رفتیم اونجا نشستیم. یه کم که گذشت این خانومه بی مقدمه دستشو گرفت جلوی منو گفت میشه دستبند منو از دستم باز کنی و به اونیکی ببندی!!!!!!! منم با اون ناخنای بلندم به زحمت اینکارو انجام دادم و دیگه اینطوری شد که خانومه شروع کرد به حرف زدن. اینکه وای چه ناخنای قشنگی داری، تو چقدر خوشگلی!!!مجردی؟ شوهر من چاقه و 13 سال ازم بزرگتره با اینکه دست به زن داره من عاشقشم و عکس خودشو شوهرشو از کیفش در آورد و نشونم داد.حالا وسط هر دو جمله ای هم که میگفت یه ضربالمثل و یه شعر از خودش در وکرد! خلاصه منم که عمراً حال و حوصله ی حرف زدن با غریبه هارو داشته باشم فقط یا سرمو تکون میدادم یا یه لبخند ژکوند تحویلش میدادم

از شانس بدمونم هر دومون تا ایستگاه آخر سوار اتوبوس بودیمو خانومه انقدر احساس دوستی با من کرد که شماره ی موبایلو خونشو هم بهم داد و گفت که هروقت مشکلی برام پیش اومد بهش زنگ بزنم!!!!!! دلم خیلی خیلی واسش سوخت با اینکه خیلی خوب صحبت میکرد ولی قشنگ معلوم بود که مشکل داره


*فکر کنم یه 15،16 روزی میشه که من و سیب همدیگرو ندیدیم و تو این 3 سال و نیم تا حالا نشده بود که هر دو تهران باشیمو انقدر فاصله ی دیدارامون طولانی شه. علتش این بوده که سیب عزیزم 4 آبان یه جراحی کوچیک داشت و بعدش یه هفته خونه بود و سرکار نرفت و تازه از امروز اومد سرکار. اما من چون فردا امتحان داشتم نشد که برم ببینمش


*گفتم امتحان یادم افتاد که هیچی نخوندم اونم چه امتحانی؟ طراحی و پیاده سازی زبانهای برنامه نویسی اونم به زبان اصلی!!! یعنی هیییییییی وااااااااااای من که هیچی بلد نیستم


*امروز رفتم آرایشگاه میگم ابروهامو پهن و بلند بردار و رنگشو روشن کن اونوقت وقتی از در آرایشگاه میام بیرون یک عدد آناناسم با ابروی نازکِ کوتاهِ تیرهخب من دوست ندارم دنباله ی ابرومو مثل این جنگجوهای ژاپنی درست میکنه اما اصلاً انگار حرف من هیچه و هرکاری دوست داره میکنه


*تو این دو،سه روزه حسابی به خودم حال دادمو تا تونستم خرید کردم. 3تا کیف که 2تاش واسه سرکار و دانشگاهه و یکیش هم مال مهمونی و بیرون رفتن. یک عدد پیرهن واسه مهمونی که خیلی شیک و نازه و دوسش دارم. ریمل و کرم پودر و عطر هم گرفتم و کیف پولمو خالیه خالی کردم


*چند روزه بدجور گیر دادم به خودم (به عبارتی خود درگیری پیدا کردم!) به سیب میگم من از خودم بدم میاد آخه این چه هیکلیه واسه خودم درست کردم ؟ چرا باید از 50 کیلو برسم به 60 وحالا خودمو بکشم که بشم 59 کیلو و ذوق کنم اصلاً تو چرا به من چیزی نمیگی؟ حالا که اینجوریه من میرم دماغمو عمل میکنم!!!!!!(پیدا کنید این وسط پرتقال فروشو) اونوقت میدونید به من چی میگه؟ "تو هرجوری که باشی من دوستت دارم و همینطوری هم نه چاقی ونه دماغت احتیاج به عمل داره" اصلاً این مهربون بودنش حرص منو درمیاره بعضی وقتا


*خب دیگه من برم که الان سریال مورد علاقم"عشق ممنوعه" شروع میشه. واااااااای که این سمر چقدر حرص منو درمیاره. اه اه اه


*خدا نوشت: خدا جونم میدونم حواست به ما هست که اگه غیر ازین بود هیچوقت اینجوری کارامون پیش نمیرفت. من و سیب خیلییییییییییی دوستت داریما

نظرات 7 + ارسال نظر
همسفر پاییزی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://hamsafare-paeizi.persianblog.ir/

سلام آناناس خانمی خوددرگیر.خدایی دختر واسه خودت چرا الکی عیب میزاری.هیکلت و دماغت به این خوبیه دختر جان
خدا بد نده آقای سیب چرا عمل کردن.ایشا... که زودی بهتر مین و همدیگرو میبینید
دیگه درس عبرت بشه میری این آرایشگاه همه چیز رو بهشون بر عکس بگو که داری از در میای بیرون دیگه اون چیزی که خودت میخواستی باشی

سلام پاییزی جونم ، چیکار کنم عزیزم؟ دست خودم نیست هرچند وقت یه بار به خودم گیر میدم اساسیییییییی
سیبم خدارو شکر حالش خوبه ، یادته گفتم یه کوشولو موهای سرش کمه رفت واسه کاشت مو

میترسم به آرایشگره بگم ابروهامو کوتاه و نازک کن اونوقت برداره همه رو با تیغ بزنه

فرزانه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://http://morgbehesht.blogfa.com/

سلام دلم یه جور شد برا اون خانوم
مبارکه وسایلهایی که گرفتی
راستی چقدر هم خوشگل شدی با این ابروهات
امیدوارم خدا جون هر چی تو دلت هست بهت بده خیلی ناز می نویسی
یه دفعه میری دو صفحه درس می خونی ها

سلام عزیزم آره بیچاره زنه کمبود توجه و محبت داشت شدییییییییید
مرسی گلم ایشالا تو هم به خواسته ی قلبت برسی

خرگوشی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

راستش منم چند وقت پیش توی اتوبوس یدونه از همین دخترای شدیدا برن گرا رو زیارت کردم وای که اتوبوس رو گذاشته بود رو سرش!!!!!!!!!!!!!

ایول تو هم که مثل منی منم در هفته ی گذشته کیف پولم تهی تهی شد آنی جونم.

ای جانم چی شده سیب جونت؟‌عمل چی؟‌الان حالش خوبه؟

دعا میکنم همه ی آرزوهات به زودی برآورده بشه آناناس عزیزم

میبینی خرگوشی اصلاً خرید حال آدمو خوب میکنه

سیبم چیز خاصی نبود عزیزم الان حالش خوبه عملش یه جورایی عمل زیبایی محسوب میشه(دماغشو عمل نکرده هااااااااا)

مرسی واسه دعای قشنگت گلم

سارا و سالار دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

آخـــــــــــی طفلی زنهآناناس جون عکس آقای سیب رو اینجا نمیذاری حداقل بذار ف.ب ببینیم دیگه.خیلی دوست دارم ببینم با تعریفایی که میکنی چه شکلی اند

سارا جونم منکه خیلی دوست دارم عکس سیبو اینجا بذارم اما خب نمیشه که

خانم مدارا دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ

سلام...
دلم براخانومه سوخت!!!!
راستی عزیزممنم این سریال و دفعه قبل دیدم الان داره تکرارشو نشون میده دیگه!!!!!خوشمله!!!!!!!
هان. خوش به حالت منم دلم خریدخواست!!!
میگما... خب آرایشگاهتو عوضکن~!!!!
امیدوارم زود زود زود همو ببینید اناناسخوشگلم....
اون ۷ کیلو رو هم بیا بدش به من من با کمال میل میپذیرم!!! دی:

آره بیچاره خانومه

منم میدونم آخرش چی میشه ولی بازم میشینم نگاه میکنمو حرص میخورم

عزییییییییییزم ایکاش میشد ۷ کیلو رو بهت بدم

سارا و سالار سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ

کجا برات خصوصی رمزمونو بذارم عزیزم؟ راستی بابت عکسم ممنووووووون بدو بیا بگو رمزو برات کجا بذارم

سارا جونم رمزو همینجا بذار من تایید نمیکنم

سحر چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ http://nashmil.parsiblog.com

سلام آناناس جون
من تازه باهات آشنا شدم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم پیش منم بیای
منتظرم

سلام سحر جون
از آشنایی باهات خوشبختم
چشم خانومی میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد