زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

یک روز تعطیل و آغوش امن تو

هفته ای که گذشت ،یکشنبه، بعد از کلاس بدمینتون سیب اومد دنبالم و با نینا رفتیم سفره خونه ی هتل فردوسی(چون نزدیک باشگاهمونه رفتیم اونجا) ، اون روز با اینکه هوا خیلی گرم بود و میدونستم موقع ورزش حتماً از گرما هلاک میشم اما به خاطر اینکه سیب خوشش بیاد موهامو که یه وجب پایین شونه هامه صاف کردم ونبستم و جلوی سرم رو هم فرق کج باز کردم و یه آرایش خیلی ملایم برنز کردم. تو باشگاه همه بهم میگفتن که چی شده که انقدر خوشگل کردم ؟ تازشم ناخن مصنوعیم گذاشتمو فکر کنیین من چه جوری با اون ناخنا بازی میکردم، البته من به ناخن بلند عادت دارمو همیشه ناخنام بلنده اما چند وقته نمیدونم چرا هی الکی میشکنن و منم همشونو از ته کوتاه کردمو ناخن مصنوعی گذاشتم، به نظر خودم که خیلی خوب شده بود.

خلاصه سیب وقتی منو دید چشاش یه برقی زد و یه جور خاصی نگام میکرد. تو سفره خونه هم همش دستمو میگرفت تو دستشو آروم تو گوشم میگفت که خیلی خوشگل شدم واگه میتونست همونجا قورتم میدادمنم که غرق در لذت بودم و حسابی ازین تعریفا کیف میکردم.

بعد ازینکه برگشتیم خونه شب سیب بهم اس ام اس زد و گفت که خیلی دلش واسه بوسیدن و بغل کردنم تنگ شده راستش خودم هم دلم لک زده بود واسه اینکه مثل یه کوالا سفت بهش بچسبمو با آرامش کامل ببوسمش. آخرین باری که رفته بودم خونشون حدود یک ماه پیش بود. در هر صورت قرار شد به یه بهونه ای جمعه برم خونشون.

امروز صبح ساعت 8:30 بیدار شدم و یه لیوان شیر و کیک خوردمو رفتم یه دوش گرفتمو بعدش کل بدنمو یه لوسیون خیلی خوشبو زدم و حسابی ترگل و ورگل شدم. موهامو همونجوری درست کردم که سیب دوست داره با یک آرایش بژ و برنز. مانتوی قهوه ایمو که تازه خریدمش با شال آجری رنگم که ازین مدل چروکاست پوشیدمو کلی هم عطر و اسپری زدمو ساعت 11 از خونه زدم بیرون. سیب ماشین نداشت امروز و قرار شد من با مترو تا نزدیکیای خونشون برمو اول بریم کندو(تهرانپارس) ناهار بخوریمو بعد بریم خونه. اما به اصرار سیب اول رفتیم خونه. راستی سیب عزیزم هم حسابی خوش تیپ کرده بودو من دوست داشتم همونجا جلوی مترو بغلش کنم. وقتی رسیدیم خونه تا سوار آسانسور شدیم سیب محکم بغلم کردو منو بوسید. واقعاً هیچ کاری تو دنیا لذت بخش تر از هم آغوشی با عشقت نیست. من آرامشی رو که در آغوش سیب و بوسیدنش پیدا میکنم هیچوقتِ هیجوقت تا قبل از آشنایی با سیب نداشتم.

خلاصه یک ساعتی خونه بودیمو حسابی از وجود هم لذت بردیم . بعد آماده شدیمو رفتیم رستوران کندو و دو تا پیتزای خوشمزه نوش جان فرمودیم

ساعت 3 شده بود و دیگه باید برمیگشتم خونه. سیب مهربونم منو تا مترو همراهی کردو تا از هم جدا شدیمو قطار حرکت کرد بهم زنگ زد و گفت که یهو خیلی دلش واسم تنگ شد و اگه الان زن و شوهر بودیم تازه باهم میرفتیم فشم یا لواسون و حسابی میگشتیم. قربون اون دل مهربونت بشم که انقدر ماهی. منم دلم واست تنگ میشه عشقم.

الانم که رسیدم خونه اول از همه گفتم بیام اینارو بنویسم تا همیشه یادم بمونه که ما چقدر خوشبختیم در کنار هم

خدا نوشت: خدا جونی ، خداییش این بی انصافی نیست که من و سیب با وجود این همه عشق با هم نباشیم؟

نظرات 8 + ارسال نظر
لیلی بانــو جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ

واااای عزیزززززززززززززززززززم :*
با اینکه دلم همین الان اینقدر بغل ِ عشقمو خواست و نمیدونم این بعض بود دلتنگی بود اومد نشست تو چشــام ولی میخوام بگم آرامش مهمترین چیزیه که میتونه عشق ادم به ادم بده ...

اووووووف چقدر حضور فیزیکی هم برامون مهمه ولی همیشه باید یه نشدنی یه نمیشه ای تو کار باشه از دست این ادم بزرگ هـا :|

بیخیال مهم خداست که امروز رو به کام ِ شما شیرین کرد :*

عزییییییزم، فدای اون چشات که اشکی شدن، از صمیمٍ صمیم صمیم قلب واسه تو و امید دعا میکنم که هر چه زودتر درکنار هم زندگی پر آرامشی رو تجربه کنین

باران شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام عزیزم من تازه با وبلاگت آشنا شدم من هم مثل تو عاشقم اگه از نظرت اشکالی نداره رمزتو بهم بده خیلی دوست دارم بخونمت و قول می دم دوست خوبی باشم.
به امید روزهای عاشقانه تر آینده

سلام، باشه عزیزم رمزمو بهت میدم

همسفر پاییزی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://hamsafare-paeizi.persianblog.ir/

سلام آناناسی جونی.خوبی خانمی.کم پیدا شدی
با عکسی که ازت دیدیم آرایش بژ خیلی بهت میاد و خوشمل میشی

کم پیدا شدم؟ منکه همش تو نتم
مرسی عزیزم

مستان شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ب.ظ http://asrinechashm.blogfa.com

چقدر عشقولی. ایشالا به هم میرسین عزیزم دعا می کنم واستون

مرسی مستان جونم،منم واسه شما دعا میکنم

خرگوشی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://rabbitbear.blogfa.com

به به شما هم بلهههههههههههههههههه

ایول خوشگل خانوم. خب دخمله یه عکس از خودت میذاشتی ما هم میدیدیم چه شکلی میشی با آرایش برنزه خو

اول یه سوال:‌روز تعطیل چجوری پیچوندی رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


راست میگی گلم وقتی سرشار از دغدغه ها و ناراحتی ها باشی آغوش عشقت میشه شاد ترین نقطه از این جهان بیکران.

الهی که همیشه شاد باشی و عاشق. و لحظه هاتون پر باشه از عاشقانه های ناب.

با خط اخرت موافقم خیلی آخه سوال خودم هم هست

ما هم بلهههههههه
ای بابا سیب همش ازم تعریف کنه وگرنه به نظر خودم اینجوری نیست که اون میگه
جواب سوال: یکی از دوستام دو هفته دیگه عروسیشه گفتم میخوام باهاش برم واسه عروسیش کفش بخره
مرسی گلم ایشالا که شما هم همیشه شاد و خوش باشین

نسا شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ

امیدوارم که این لذت به زودی برات جاودانه شه دوست جونیم

مرسی نساء جونیم

آزاده چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ http://www.raze14.blogfa.com

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند

افسانه جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام
چه وب قشنگی دارید

وب قشنگی دارم؟ یعنی چی اونوقت؟!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد