زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

زنده باد عشق

خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به قدر آرزوهای تو گسترده میشودو به قدر ایمان تو کارگشاست...

سلام دوست جونیای مهربونم، دیشب که اون چند خطو نوشتم اصلاً فکرشو نمیکردم که کسی بخونتش و اینهمه کامنت قشنگ و پر از مهر داشته باشم، از خدا بخاطر داشتن تک تکتون واقعاً ممنونم، الهی که هر چی از خدا میخواین بزودی به همتون بده

 

خب بریم سراغ دیشب. مهمونا راس ساعت 9 رسیدن، 7 نفر میشدن که شامل سیب و مادر و برادرش، دو تا از خاله هاش با یه شوهرخالش و تنها داییش بودن. ماهم 8 نفر بودیم که 6 نفر خانواده ی خودم و همون دخترخالم و پسرخالم که با سیب صحبت کرده بودن اونا هم بودن. اول مجلس که طبق معمول سکوت بود و بعدش راجع به ترافیک و اینچیزا صحبت شد. بعدش شوهرخاله ی سیب سر صحبتو باز کرد و حسابی مجلسو گرم کرد و راجع به سیب و خانوادش صحبت کرد. البته بابام هم همراهیش میکرد و یه جاهایی ایشون صحبت میکرد. کم کم یخ مجلس آب شد و پسرخالمم شروع کرد از خانواده ی ما تعریف کردن، واقعاً دستش درد نکنه خیلی خوب صحبت کرد. دیگه حرف مهریه اینا که شد شوهرخاله از بابام پرسید و باباهم گفت که هرچی خودشون توافق کردن.

ازسیب پرسیدن که خب چند تا؟ سیبم قربونش بشم به من نگاه کرد و گفت هرچی آنی بگه. خلاصه هی بهم دیگه مهریه رو پاس دادیم تا گفتن دفتر بله برونو بیارین . شوهر خاله فکر کرد که باید بنویسه اما سیب گفت که قبلاً همه چی نوشته شده و خالش گفت چه عالی اینجوری کار ما راحت تر شد. دیگه شوهر خاله شروع کرد مهریه رو خوندنو بعد دفترو دادن دست سیب که سیب امضاءکنه. سیب گفت اول آنی،اما شوهر خاله گفت عزیزم شما باید این مسئولیتو قبول کنی اول خودت امضاء کن من و سیب پیش هم نشسته بودیم و با اجازه گرفت از بزرگترای مجلس هردو امضاء کردیم و همه واسمون دست زدن. پسرخالم دفترو ازمون گرفت و قسمت شاهدان مجلس همه امضا, زدن.

بعد از مرحله ی امضاء بازی نوبت انگشتر شد. چون سیب خواهر نداره خاله کوچیکش گفت من جای خواهر نداشته ی سیب انگشترو به همه نشون میدمو اینکارو کرد. بعد انگشترو داد دست مامان سیب که دستم کنه. مامانم انگشترو دستم کرد و گفت که چقدر بدستم میاد و چون شدید سرما خورده بود گفت بوست نمیکنم باهام فقط دست داد و با سیبم خواست فقط دست بده که سیب دستشو بوسید و مامان احساساتی شد و بغلش کرد

دیگه همه واسمون دست زدن و آرزوی خوشبختی کردن. یه جعبه ی کادوییم بود که دوباره خاله کوچیکه بهم داد و بعدش واسم باز کرد و همون مانتو سفیده با روسری بود که با سیب خریده بودیم. من خودم به سیب گفته بودم که واسم چادر و پارچه نیارین چون استفاده نمیکنم. خاله گفت من جای چادر سفید همین مانتو رو تنت میکنمو مانتورو انداخت روی شونه هام و روسریم انداخت رو سرمو دوباره کل کشیدن و دست زدن.

تو کل مجلس بیاد همه ی دوستام مخصوصاً کسایی که مثل من و سیب مشکل داشتن بودمو همش آرزو میکردم که خدا مشکلات اونارو مثل ما حل کنه.

دوست جونیای گلم هرچقدر که بهتون بگم من اصلاً باور نمیکنم که من و سیب الان نامزدیم بازم کم گفتم. بعد از 4 سال دوستی و گذشتن 2 سال از خواستگاری ناموفق بار اول و اینهمه عذابی که تو این دوسال کشیدیم این اتفاق بزرگترین معجزه ی زندگی من و سیب بود.

سیبم مثل من خیلی خوشحاله و بعد ازینکه رفتن خونه زنگ زد و گفت که عشقش نسبت بهم بیشتر شده . راستم میگه چون منم احساس میکنم که مدل دوست داشتنم عوض شده و یه جورایی وابستگیم بهش خیلیییییییی بیشتر شده.


راستی آجیمم کلی ازمون فیلم و عکس گرفته که هر وقت آپلودشون کردم اینجا میذارم.آخه عصری تولد دوستمه و دعوتم کرده و من هنوز واسش کادو نگرفتم و الان باید برم بیرون. اما قول میدم که عکسارو واستون بذارم.


خدانوشت: خدای مهربونم روزی هزاربارم ازت تشکر کنم بازم کمه. من و سیب تا آخر عمرمون مدیون توییم، خدایا به بزرگی و مهربونیت قسمت میدم که همه ی عاشقایی رو که مثل ما آرزوی وصال دارن بهم برسونی

نظرات 29 + ارسال نظر
خرگوشی جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

مبارک باشه عروس خانوم. باورت نمیشه آنی تمام دیروز رو به فکرت بودم و همش داشتم به مهمونیتون کر میکردم. خیلی به تو و سیبت تبریک میگم عزیز دلم. انشالله که در کنار هم خوشبخت بشید و روز به روز عاشق تر
خوشحالم که به آرزوت رسیدی گلم

میسیز جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://lovelyyyy.persianblog.ir

عزیزم خیلی خیلی خوشحالم برات !خیلی زیاد...
دیگه عاشقانه هات رنگ دیگه میگیره...
رنگ بزرگ شدن !همش تو فکر روزیم که منم این لحظه ها رو ببینم...یعنی میشه آنی؟؟
خوشبخت بشی گل من !

یک عدد رها جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:18 ب.ظ http://yekadadraha.blogfa.com

وای کلی مبارکه...نمیدونم چی بگم فقط کلی برات خوشحالم عزیزم.
آنی منم دعا کردی؟

نفســــــــــــــــــــــــــ جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ

آخ عزیزممممممم
خیلی بیش از اونی که فک کنی برات خوشحالم
حالا آخر چندتا سکه شد؟؟؟
ایشاللههههه خوشبخت بشی آنیی
پیر شین به پای هم با ۲ جین بچه های قد و نیم قد

خانم مدارا جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

خیلییییییییییییییییییییییییی خیلی برات خوشالم....

اناناس نمیدونی چقد خوشالم
خیلییییییییییییییییییییییی خوشالم برات عروس خانووووم
بووووووووووووووووووووووس

غزل جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ

وای عجیجم تبریک میگم .الهی خوشبخت بشید

ندا و علیرضا جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://siniyorvasiniyoria.blogfa.com/

سلام اتفاقی پام به اینجا باز شد یه جای عاشقونه که بوی وصال میده اول سال عجب بویی به به عزیزم درسته بار اوله اومدم میخوام اگه قابلم دوست باشیم و برا ما هم دعا کنی لحظه های سختی را میگذرونیم خیلی

مریم شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ http://www.m-khasteh.blogfa.com

آناناس جون پیوندتون مبارک باشه گلم.واقعا خدا پاداش صبر بنده هاشو میده. بوس بوس

مریم شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ق.ظ http://www.m-khasteh.blogfa.com

عزیزم سعی کن عکساتونو تا فردا ظهر بذاری چون من تا فردا به اینترنت دسترسی دارم. خیلی هم دوست دارم ببینمتون.بوس بوس

مستان شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ

آنی جون خیلی خوشحالم. ایشالا صد سال کنار هم به خوبی و خوشی و عاضلانه زندگی کنین.

کارین شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://hisss-love.blogfa.com

عزییییییزم خیلی خیلی برات خوشخالم
نمیدونی که چقدر ذوق دارم قبل از اینکه وبِ بقیه ی بچه هارو باز کنم اول اومدم سراغت که ببینم چی شد
خیلی مختصر نوشتیااااااااا قبول نیست:((
عاشقونه هاتون پایدار و ابدی خانوم خوشگله

ندا و علیرضا شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ http://siniyorvasiniyoria.blogfa.com/

سلام عزیزم نظرما جواب ندادی شاید قابل ندونستی دوست باشیم اما من خیلی دوسداشتم باهات دوست شم نوشته هات بدل میشینه خوشبخت باشید

عزیزکم منو ببخش به خدا فرصت نکردم نظرای اون پستو جواب بدم

بانو شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ http://ghalebeweblog.blogfa.com

خوشحال میشم من رو به جمع دوستات بژذیری و رمز رو داشته باشم عزیزم

کارین یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ http://hisss-love.blogfa.com

به یک عدد کارین خانومِ معصوم که مشتاقِ رمز هست ایا رمز تعلق میگیرد؟

بله که تعلق میگیره عزیزم

سحر یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://nashmil.parsiblog.com

آنی جون خیلی خیلی خوشحالم این یکی شدنتون رو تبریک میگم واقعا.. دیشب که خوندم کلی ذوق کردم ولی متونستم کامنت بزارم الان اومدم ولی تا دیدم رمزی کردی دلم گرفت!! آخه من رمز ندارم
خیلی دوست دارم ببینم اگه دوس داشتی به منم رمز بده خوشحال میشم
بازم تبریک میگم خوشبخت بشی خانومی

مرسی عزیزدلم، الان میام بهت رمز میدم گلم

یک عدد رها یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ http://yekadadraha.blogfa.com

من که رمز ندارم که

الان میام بهت میدم عزیزم

هیس!!! یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ http://www.ghasedak-dar-bad.blogfa.com

سلام عزیزم رمزمو چطور برات بذارم؟ خصوصی نداره؟

سلام گلم، همینجا رمزو بذار تایید نمیکنم

بانو یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ http://ghalebeweblog.blogfa.com/

به من رمز نمیدی؟
عزیزم من دوست یکی از دوستان کارین جونم و از همون طریق با شما اشنا شدم

بانو ی عزیزم الان میام بهت رمز میدم

سارا و سالار یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ب.ظ

اینجا ام میگممممم مبارکههههه دوستم.من رمز چی ???? :((((((

مرسی عزیز دلم، سارا جونیم رمزمو داری که دخملی

نرگس دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ http://sherdeltangi.blogfa.com

سلام آنی جون...
منم رمز ندارم
به منم میشه رمز بدی ؟

سلام عزیزم الان میام پیشت

مهتاب دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ http://nargol8.blogfa.com

خیلی خوشحال شدم
خیلییییییییییییییییییییی
امیدوارم که به پای هم پیر شید انشا ا...

خیلی ممنونم مهتاب جونم
خیلییییییییی عزیزم

مهتاب دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ق.ظ http://nargol8.blogfa.com

منم رمز میخوام خووووووووووووو
راستی پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک میگم خانمی
امیدوارم که سال خوبی رو در کنار شوهرت شروع کنی

الان میام بهت رمز میدم عزیزم
در ضمن سال نوی شماهم مبارک باشه

نیــــنا دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://sunset-at-the-moon.persianblog.ir

سلام اناناس عزیزم خوبی؟
من دوست میسیزم! خیلی دنبال وبلاگت بودم وو الان خیلی خوشحالم که اتفاقی پیدات کردم عزیزم

عروس خانوم عزیزم سال خوبی رو در کنار سیب عزیزت داشته باشی

سلام عزیزم
اتفاقاً منم دورادور میشناسمت ، نینا همون دخترک ماه نشینی دیگه، خیلی خوشحالم که اسمتو اینجا دیدم
ممنونم عزیزکم بابت آرزوی قشنگت منم بهترینارو واست آرزوم میکنم

woobin پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.w0obinf4.blogfa.com

سلام اناناس جون من یکی از خواننده های خاموش وبتم
خیلی خوشحالم که به عشقت رسیدی
واسه منو عشقمم دعا کن
می شه رمز بله برونت رو بهم بدی؟

سلام عزیز دلم، خیلی خوشحالم که یه دوست جدید و خاموشم روشن شده
ممنونم گلم، منم واسه تو و عشقت بهترینارو از خدا میخوام
عزیزم رمز رو بهت میدم اما همونطور که گفتم عکس خودمو و سیب رو دیگه برداشتم

فرزانه شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ http://morgbehesht.blogfa.com/

عزیزم رمز ما یادت رفت
راستی عیدت مبارک عروس خانوم

فاطمه شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ http://nashenavayan1.blogfa.com/

سلام دوباره
واقعا عذر میخوام که اینجوری فکر کردم
چون مطلبتو خونده بودم و خبر از او حرفها نبود
واقع عذر میخوام
راستی بهت تبریک میگم انشالله که خوشبخت بشی
برای منم دعا کن که مثل خودت بشم

سلام عزیزم
خواهش میکنم عزیزم اشکال نداره شاید تقصیر منه که فقط دارم خوبیهای زندگیمو مینویسمو از سختیها و مشکلاتم چیزی نمیگم
ممنونم گلم ایشالا که توهم خوشبخت شی و زندگیت 1000 برابر شیرینتر از زندگی من شه

نی نی یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.royayezibayeman.blogfa.com

آخی نازییییییییییییییی عزیزم..اتفاقا دیروز بود فک کنم اومدم وبلاگت بعد از نوشته های بدون رمزت خوشم اومد بعد روم نشد رمز بگیرم بی سر و صدا رفتم..:دی
الان که کامنتتو دیدم کلی خوشحال شدم..

عزیییییییییزم میگن دل به دل راه داره اینه ها الان میام بهت رمزو میدم گلم

مهسا دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ب.ظ http://yefenjonehsas.blogfa.com/

آناناس من نظرت و تو وب مریم بانو خوندم ..
منم خانوادم مخالفن ..

چه جوری دووم اوردی ؟ چه توی این راه سخت کمکت کرد ؟
فقط مادرت ناراضی بود ؟ ببخشید فضولی میکنم

عزیزم اصلاً کار آسونی نبود، دو سال تموم مخفیانه همدیگرو میدیدیم ، من به شدت مریض شدم و ماهی یکی دوبار کارم به بیمارستان میکشید. مهسا خیلی روزای سختی بود، بعضی وقتا انقدر بهم فشار میومد که شب تا صبح تو خلوت خودم گریه میکردمو فرداش از عشق میخواستم که همه چیو تموم کنیم. اما خدا رو شکر سیب خیلیییییییییییییییی صبور بود ، مطمئنم اگه صبوریا و عشق زیادش به من نبود من نمیتونستم دووم بیارم . اما اون همه جوره باهام موند. بیشترین مخالفت از سمت مادرم بود. اما بقیه هم مخالف بودن. خودمم نمیدونم چی شد که یهو همه چی درست شد. بخدا معجزه شد مهسا، اون مخالفتایی که مامان و بابام میکردن عمراً فکرشو میکردم که یه روز راضی شن

نی نی سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.royayezibayeman.blogfa.com

رمز ندادی بهم..منو زودی یادت رفت عروس خانوم..

نه عزیزدلم مگه میشه تو رو یادم بره ولی مگه بهت رمزو ندادم؟ دادماااااا ، حالا الان میام تو وبت واست میذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد