سلام به همه ی دوست جونیایی که اینجارو میخونن
اول از همه امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین و در کنار اونی که دوستش دارین در آرامش کامل به سر ببرین.
خب این چند وقته که ننوشتم انقده خاطره واسم جمع شده که نگو! نمیدونم از کجا شروع کنم
2 هفته پیش تولدم بود و چون میفتاد وسط هفته روز جمعه یه جشن کوچولو گرفتیم و چند تا از دوستام و دخملای فامیلمونو دعوت کردم و کلی بزن و برقص کردیم و شام خوردیم.
البته همون روز اصلی تفلدم که سه شنبه بود میخواستم از سرکار برگردم خونه که یهو موبایلم زنگ خورد،دیدم نینا دوستمه که میگه زودی بیا بیرون دم در منتظرتیم، منم سریع کارامو جمع و جور کردم و رفتم بیرون دیدم نینا و فافا تو ماشین نشستن. خلاصه رفتم سوار شدم و یهو شروع کردن دست و سوت و تفلدت مبارک بعدش نینا گفت بریم یه جایی به مناسبت تولد من قل بزنیم! منم که کلی ذوق کرده بودم گفتم باشه پس بریم یه جای سرسبز و خوش آب و هوا، نینا گفت: فشم یا شیان؟ اما من چون باید زود برمیگشتم خونه و محل کارمم مرکز شهره و تا میخواستیم بریم اونجا و برگردم خونه نصف شب میشد قرار شد بریم فرحزاد ،جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت، البته من قبلش به آقای سیب عزیزم زنگ زدم و بهش گفتم که میخوام با دوستام برم ددر، اونم گفت اکشال نداره برو ولی زودی برگرد خونه، آخه سیب جونم دوست نداره من زیاد و بدون اون برم قلیون بکشم.
یه عالمه لباس و عطر و کیف و مقداری هم وجه نقد، چقدر کیف میده آدم کادو میگیره
اما تو این هفته ای که گذشت چون سیب جونم رفته بود مسافرت نشد که همدیگرو ببینیم و قرار شده که فردا باهم بریم بیرون ومن واسه سومین بار جشن تفلد بگیرم! البته این یکی چون با عشقمه خیلی خیلی خاصهالان تازه از باشگاه برگشتم بعد از مدتها که قرار بود با نینا بریم بدنسازی بالاخره طلسم شکست و امروز رفتیم و کلی ورزش کردیم
از بس فعالیتم کم شده حالا که یه خرده ورزش کردم تمام بدنم درد میکنه
خب تا جایی که یادم میومد همه چیزو هر چند مختصر تعریف کردم، دیگه برم بخوابم که دارم غش میکنم از خستگی
پ.ن: سیب جونم میدونی که خیلی دوستت دارم ،و حاضرم به خاطرت هرکاری بکنم ، پس تو رو خدا تو هم مواظب عشقمون باش و نذار که با حرفای الکی به راحتی خرابش کنیم...