157
میدونم میدونم باز دیر اومدم.. همه رو میدونم.
اخ که این ای دی اس ال منو میکشه اخررررررررررررررررر
من هستم و حال نوشتن دارم ای دی اس ال وصل نمیشه
ای دی اس ال ( اه اسمشم مزخرفه و طولانی) هست و وصله من نیستم و کار دارم !
اینه که تا الان نشد که اپ کنم.
براتون بگم که مااااااااااا قبل ماه رمضون یعنی دقیقا شب عروسی پسر عمم تصمیم گرفتیم
فرداش بریم یزد خونه دختر خاله ام.
اخه از اپارتمان رفتن تو ویلایی و تولد پسرش هم بود و اینه که شونصد بار زنگید که به این دو علت
باید بیایین و ما میخواییم شما ( من و رضا) هم باشین.
اخه مامانم و داداشم داشتن صبحش با قطار سریع و سیر ها میرفتن با خاله ام.
من و رضا هم خیلی دوست داشتیم بریم ولی شدید کمبود بنزین داریم.. و از طرفی هم رضا قبول
نمیکرد که با قطار بریم و بدش میاد تو سفر ماشین نداشته باشه.
اینه که تصمیم بر این شد که فردای شب یکه عروسی بودیم راه افتادیم سمت یزد.
و مامان بزرگ و بابا بزرگمم هم سفر ما شدن و با یه ماشین رفتیم یزد.
من تا ۳ نصفه شب داشتم خونه رو ردیف میکردم و با شوشو ساک میبستیم.
خلاصه تا صبح پنج شنبه هم یزد بودیم یعنی ۳ روز !
چون پنج شنبه شب هم عقد پسر خاله شوشو ( همون که باهاش صمیم هستیم و بیشتر با اونو و
دوست دخترش بیرون بودیم ) بود و باید بر میگشتیم.
یزد بیشتر تو خونه بودیم و یه روز رفتیم بازار رو دیدیم + موزه اب که خیلی خیلی قشنگ بود.
یه خونه قدیمی بود که سر تاسرش دیدنی بود و من همش ادم های اون موقعرو توش تصور میکردم
و لذت میبردم :دی
خونه شون هم خیلی قشنگ بود. یهو خونه و ماشین رو ترکونده بودن!!
بعدددددددددددددددددد یه روز هم شوهر دختر خالم همه رو برد باغشون که خارج از شهر بود تو
منطقه ایی به نام طزرجون. که تو مایه های فشم ماست.
هواش فوق العاده خنک بود و شب هاش که اصلا یخ میزنییییییییییییییی
اینم از سفر ۳ روزه یزدمون که واقعا خوش گذشت و کلی روحیه مون عوض شد و کلی به دخی خالم
و شوهرش زحمت دادیم ولی اینقدرر این زوج مهمون نواز و مهربونن ادم خیلی احساس راحتی
میکنه خونه اش.
بعد پنج شنبه شبش هم به مناسبت عقد پسر خاله شوشو و خانمش رفتیم رستوران محسن.
و بعدم خونه خاله شوشو همه جمع شدن و طبق معمول بزن و بکوب و ساز و قر و از این داستان ها.
تاااااااااا ۱۲ و ۱ شب .که اون شب هم شب خوبی بود و ما کلی هیجان زده بودیم.
اخه خیلی جالب بود که مونا ( دوست دخترش) رو دیگه تو خانواده خودمون میدیدیم.
دیگه دیگه اینکه بالاخره طلسم استخر روباز هم شکسته شد و هفته قبل ماه رمضون با فافا رفتیم
استخر ارکیده تو ولیعصر.
استخرش بزرگ بود و فضای افتاب گیریش هم خوب بود ولی دیگه طرفای ظهر اینقدرر شلوغ شد
سرت رو بر میگردوندی پای اون یکی میرفت تو صورتت
و محیطش هم زیاد جالب نبود. همه تو قیافه بودن و به قول فائزه جزیره لختی ها بود.
و اکثرا به بیکینی هم اکتفا نکرده بودن و لخت تشریف داشتن کم و بیش !
چون دیگه مد نیست خط بیکینی بیفته !
حالا مگه میسوختممممممممممممممممممممم شونصد ساعت تو افتاب بودیم و هیچ خبری
از تغییر رنگ نبود. همین جور سفید سفید دهن کجی میکرد پوسته !
البته من گندمی روشنم سفیده سفید نیستم.
اون روز زیاد نسوختیم فقط یه کم خیلی کم خط افتاد.باز فافا خیلی بهتر شد و کمی تیره تیر شد.
و بعدشم که دیگه نشد بریم و ماه رمضون شد .
بعدددددددددددیکی از بچه ها ازم پرسیده بود که ایا سبزه ها برن افتاب بگیرن خوب میشن :
اره خب و اینکه خیلی زودتر از سفیدا میسوزن ولی تیره میشن و من خودم تیره دوست ندارم.
دیگه دیگه اینکه بریم سراغ ماه رمضون و سختی ها و اسونی هاششششششششش
من و رضا سحر اول ماه رمضون امسال قیمه بادمجون داشتم. جاتون خالییییییییی
تا امروز هم همه رو گرفتم تا ببینم که میروم مرخصیییییییییییی
فک میکردم امسال خیلی سخت باشه و با وجو سر کار رفتن و کلاس زبانمون اصلا جور در نیاد ولی
خدا رو شکر همه چی اوکی هست و میشه تحمل کرد
کلا از اول ماه رمضون فقط دیشب خونه خودمون بودیم افطار و یه شب دیگه که اونم مهمون داشتم.
دوست بچگی رضا که قبل عید عروسیش بود با خانمش برای افطار مهمونمون بودن.
با اینکه من خودکشی نکرده بودیم و تقریبا ساده گرفته بودم ولی با زبون روزه دهنم سرویس شد
و کلیییییییییییییییییییییی ظرف کثیف شد.
ولی عوضش کلی خوش گذشت و از خانمش خوشم اومد.
و چون هفته قبل مکه بودن برام سوغاتی هم اورده بود
دیگه دیگه اینکههههههههه ما هم بعد ۲ سال و خورده ایی اولین بار بود که مهمونیه افطاری داشتیم.
ولی خداییش مهمونی افطار خیلی سخته و کارت ۳ برابر میشه ! و اون همه راه میری و زحمت
میکشی هیچی هم خورده نمیشه !
نه غذا نه میوه نه شرینی نه دسر نه سالاد هیچییییییییییییی
و ما هنوز داریم از سالاد و برنج مهمونیه شنبه مون میخوریم
دیگه عرضم به خدمتتون که کلاس زبان هم خوبه و عالی پیش میره..
مخصوصا رضا که خیلییییییییییییییییییییییی عالی داره پیش میره و انگیزه اش منو کشته.
الان دیگه خیلی فرقی بین زبان من و رضا نیست و هوشش در زبان خیلی خوبتر از اونی بود که فک
میکردم و صد البته پشتکارش که ۱ صدمش رو من ندارم !
هر شب لغات زبانش رو وارد جعبه لایتنر ش میکنه و به این طریق کلیی لغت یاد گرفته.
حتی وقتی شب ها خسته از مهمونی میایم میشینه و میخونه.
خب دیگه من برم یکم لا لا که دلم داره از گشنگی غش و ضعف میره و شب هم افطار خونه مامان بزرگ
مادریم دعوتیم یوهووووووووووووووووووووو اونجا کلییییییییییی غذاهای خوشمزه هست که از خوردنشون
سیر نمیشی.. حتی نون و کره پنیرشون هم با بقیه جاها فرق داره نیدونم چرا ؟!
بوس بوس برای همتوننننننننننننننننننننننننن
پ ن ۱: ساناز جونم چرا کامنت دونیت بسته است ؟
پ ن ۲ : یکی از دوستانم پسرش با موتور تصادف کرده خیلی وضعیت بدی داره و همش ۱۷ سالشه..
خواهش میکنم با دلای پاکتون تو این شب ها و روزها براش دعا کنین... + اینکه این بنده خدا اصلا
وضعیت مالی مناسبی نداره ...خیلی محتاجه به دعا.
پ ن ۳: عزیزم تور دبی ما تنهایی شد ۴۷۰ تومن نفری. پارسال البته و این تور ها هر کدوم جدا گونه
بودن.
پ ن : عزیزم پرسیده بودی برای جهیزیه.. نه من برای بردنش تزیین نکردم وقتی خونه چیدیم
تزییناتش کردیم اخه وقتی میبرن من نشنیدم تزیین کنن ببرن !!!