اهم اهممممم
سلام عرض میکنم خدمت همه ی دوست جونیای گلم
تو رو خدا منو نزنید بابت این غیبت کبرام. بخدا نه بی معرفتم نه شماهارو فراموش کردم.
یه مدت که ننوشتم پشتم حسابی باد خورد بعدش دیگه روم نمیشد بیام اینجا .
حالا هم دلو زدم به دریا گفتم بیام یه سر بزنم ببینم اصن کسی منو یادش مونده یانه. که دیدم اوووووووه چقد کامنت دارم. بخدا شرمنده ی محبتای تک تکتونم . اسم نمیبرم که خدای نکرده یوقت یکیو از قلم نندازم. خیلی خیلی دوستتون دارم بچه ها. چون خیلیاتون از اول این وبلاگ تو جریان زندگی من بودین. خیلی بی انصافی بود که انقدر بیخبر بذارمتون.
کمتر از ۲ ماهه دیگه به سالگرد عروسیمون مونده. انقدر این چندماه بسرعت گذشت که اصن انگار همین دیروز بود که درگیر انتخاب آرایشگاه و لباس عروس و اینچیزا بودم.هیییییی روزگار یادش بخیر.
خب چی بگم بعد این همه مدت که از دلتون دربیاد؟ اول از همه اینکه خدا رو شکر زندگیمون روز به روز شیرینتر میشه و همینطور علاقمون بهم بیشتر. اصلاْ قابل مقایسه با دوران دوستی و نامزدی نیست. درسته بعضی وقتا یه بحثی بینمون پیش میاد ولی خب اصلا طاقت قهر و دعوا رو نداریم و زود آشتی میکنیم.
یه قولی بدم بهتون نگین بازم ازون قولاست میری دیگه پیدات نمیشه :(
قول میدم پست بعدیم پر از عکس باشه . خوبه دوست جونیام؟
روی ماهه تک تکتون رو میبوسم و برای همتون آرزوی خوشبختی میکنم.
راستی من رمزاتو ندارم میشه خواهش کنم واسم رمزاتونو بفرستین تا منم بهتون سر بزنم. دلم خیلیییییییی واستون تنگ شده بخدا :(
یه ماهِ باقیمونده انقدر با سرعت داره میگذره که خودمم باورم نمیشه. فقط 4 روز مونده به عروسی! راستش به تعداد روزای مونده که فکر میکنم استرس میگیرم ولی همینجوری هیچ حسی ندارم خدارو شکر تمام کارامون تموم شد. لباس عروسمم تحویل گرفتم. همون شد که همیشه میخواستم. فقط مونده تور سرم و کتم که اونم 4شنبه میگیرم.
جمعه مثل خلا نینارو برداشتم و رفتم آرایشگاه دوباره عروساشو دیدم. خیلی خیلی شلوغ بود بیشتر از 10 تا عروس بودن که بعضیاشون خیلی خوشگل شده بودن. یه خرده خیالم از بابت انتخاب آرایشگاه راحت شد. کلیپ اسپرتمونم به اصرار من رفتیم گرفتیم که اگه صحنه ایشو دوست نداشتیم بگیم حذف کنن. با اینکه فیلمبردار میگفت میخوایم شب عروسی سورپرایزتون کنیم قبول نکردم. با کلی ذوق و کمی استرس بابت اینکه فیلم خوب نشده باشه اومدیم خونه و با سیب و داداشش که خونه بود نشستیم فیلمو دیدیم. خیلی خیلی خوب شده بود. فیلم با آهنگ تا وقتی که دستای ما تو دستای همدیگست... شروع میشه و کلی شاد و هیجان انگیزه. خدارو شکر ازین یکی هم خیالمون راحت شد
دلم خیلی گرفته دارم از خونه ای میرم که بیست و هفت،هشت سال از عمرمو با آدمای اون خونه گذروندم. آدمایی که جونم به جونشون بستست. اونشب با سیب تو ماشین نشسته بودیم یهو یاد مامان و بابام میفتم و میزنم زیر گریه. میگم تو خیلی بدجنسی داری منو از خانوادم دور میکنی. من دلم تنگ میشه واسشون. اشکامو پاک میکنه و بعد از کلی قربون صدقه رفتن بهم قول میده که هروقت دوست داشتم ببرتم خونه ی بابام. (حالا فکر نکنید که تو دوتا شهر متفاوتیما،نه! فقط ما این سر تهرانیم اونا اون سر )
به احتمال 99% این آخرین پستیه که قبل از عروسی دارم میذارم و تو خونه جدید فعلاً از اینترنت خبری نیست.
دوستای مهربونم از اینکه تو این مدت همیشه باهام بودین و تنهام نذاشتین خیلی خیلی ازتون ممنونم و دوستتون دارم.
میام . خیلی زود میام و از لحظه به لحظه ی عروسیم واستون تعریف میکنم و البته بدون عکس که نمیشه. تا پست بعدی همتونو به خدای مهربون میسپرم
دقیقاً یه ماه دیگه این موقع به امید خدا علوس شدم و سر سفره عقد نشستم ، البته عقد الکی انقدر روزا تند تند میگذره که حد نداره انگار همین دیروز بود که گفتم 70روز تا عروسیم مونده . تمام خریدام تموم شده فقط مونده سرویس خوابم . البته رو تختیمو از اینجا گرفتم بالاخره. میدونید چیه بچه ها؟ من واقعاً به این حرف ایمان پیدا کردم که خدا پول خونه و جهیزیه و عروسی رو میرسونه. من و سیب هرچی پول داشتیم رو هم گذاشتیم یه خونه خریدیم. حتی پولیم که پدرم واسه جهیزیم کنار گذاشته بود من واسه خرید خونه دادم. با اینکه خیلی نگران وسایل جهیزیم بودم اما خدا رو شکر تونستم همه چی بخرم و هرچیزیم که گرفتم سعی کردم بهترین جنس باشه.
الان نگرانی این روزای من لباس عروسمه که مزونیه یه بارم بهم زنگ نزده برم واسه پرو و وقتیم من بهش زنگ زدم گفت عزیزم عجله نکن بهت زنگ میزنیم البته استرس اینم دارم که آرایشگره خوب درستم کنه و یه عروس گوگولی شم
راستی دوست جونیا من و سیب دیگه خرید عروسی نداشتیم. یعنی گفتیم فعلاً که چیزی احتیاج نداریم بعداً ایشالا هرچی خواستیم (مثل لباس و لوازم آرایش و ...) میخریم.
شنبه هم یه عروسی دعوتیم . عروسی یکی از فامیلای دور سیبیناست ولی ماروهم دعوت کردن :) اولین عروسیه که از طرف خانواده سیب دعوت شدم . یه پارچه دانتل خیلی خوشگل از مکه خریده بودم که رفتم مولوی واسش آستر خریدم و دادم یه مزون خوب واسم پیرهن بدوزه. تو مولوی فروشندهه خیلی از پارچه خوشش اومد و گفت الان شده متری 250 تومن!!! اونوقت من دو سال پیش از مکه متری 35 تومن خریده بودم پیرهنم یه پیرهن دکلته ی بالای زانو با یه کت کوتاه آستین سه ربع سفارش دادم . اما آرایشگاه دیگه نمیرم یعنی میخواستم برم که دخترخاله سیب بهم گفت که بریم پیش خواهرش که آرایشگره اون درستمون کنه منم از خدا خواسته قبول کردم . خداییش دیگه زورم میومد دوباره واسه آرایشگاه 130 تومن بدم(چه اقتصادی شدم من !)
5 شنبه هم میرم لباسمو تحویل میگیرمو بعدش با سیب میریم کارت عروسیمونو سفارش میدیم. واسه کارت اصلاً نمیخوام هزینه الکی کنم، چون این یکی خیلی پول الکی دادنه. یه کارت خیلی ساده و ارزون میخوام سفارش بدم.
خب دوست جونیای گلم میدونم دیر به دیر میام اما همتونو میخونم ولی انقدر مغزم آشفته و درگیره که اصلاً نمیتونم کامنت بذارم واستون. خیلی خیلی دوستتون دارم و تک تکتون واسه من خیلی عزیزید. همتونو تا پست بعدی که ایشالا قبل عروسیه به خدای مهربون میسپارمبوووووووووس